هدر اصلی سایت

مقالات

بنده ای ثابت قدم

آیت الله سیدمحمدمهدی دستغیب  ۱۳۹۴/۰۷/۰۳
بنده ای ثابت قدم
متن حاضر، مقاله حضرت آیت الله حاج سید محمدمهدی دستغیب برادر ارجمند شهید بزرگوار حضرت آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب می باشد:

شهید آیت الله دستغیب(ره) در سن 9 سالگی به دست مبارک پدر خود مرحوم سید محمدتقی دستغیب به لباس روحانیت مفتخر شد و در سن 11 سالگی پدر را از دست داد و در این سن سرپرست خانواده ای شد که هیچگونه امکاناتی نداشتند، بالطبع جز صبر و بردباری و اتّکاء به خدای منّان راهی نداشت. لهذا از همان دوران کودکی رابطه خود را با مبدأ خود برقرار و با دعا و استغاثه و توسّل به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و مخصوصا" ابی عبدالله الحسین(ع) به سوی قُرب پروردگار حرکت می کرد. بنده که در موقع رحلت پدر چند روزی بیش نداشتم از حالات برادر بزرگوار خود تا سنّ تقریبا" 10 سالگی بی خبر بودم. در این سن بودم که می دیدم صبحها و عصرها گوشه حیاط منزل روی سجاده ای می نشست و مدتی مشغول دعا و تلاوت قرآن و اذکار و اوراد بود که بنده از محتوای آن و اینکه در چه حالی هستند بی اطلاع بودم.

وقتی که سنّ بنده بیشتر شد و بیشتر با ایشان حشر و نشر پیدا کردم تا به برکت ایشان به لباس روحانیت مفتخر شدم و در اثر کثرت همنشینی و معاشرت حضر و سفر و روز و شب با ایشان داشتم بهتر و بیشتر از حالات ایشان آگاه شدم و فهمیدم که برادر عزیزم یک روحانی به تمام معنا و یک بنده ثابت قدم است که جز رسیدن به لقاء رب العالمین همّی ندارد، فنای دنیا و زخارف آن را درک کرده و متوجه عالم دیگر است.

بعدها متوجه شدم که این بزرگوار برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شده بودند به محضر حضرت آیت الله سید علی قاضی(قده) که یکی از اعاظم اهل معرفت بودند رسیده و از محضر ایشان کسب فیض کرده و بعد از فوت آن مرحوم خدمت حضرت آیت الله آقای حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی(قده) رسیده و کاملا" از مراحم آن بزرگوار بهره مند شده و مدارج عالیه ای را در عرفان طی کرده و رفاقت و همنشینی با حضرت آیت الله حاج شیخ حسنعلی نجابت(ره) که خلف صالح آن دو بزرگوار بودند که از اوّل جوانی تا آخر عمر ادامه داشت.

به حمدالله و المنّة از قیود عالم طبع آزاد شده و آرزویی جز تقرّب به ذات مقدّس پروردگار ذوالجلال و وصال او نداشتند. بارها از ایشان می شنیدم که می فرمود:

 

فدای دوست نکردیم جان و مال                دریغ که کار عشق ز ما اینقدر نمی آید

 

این روحیه بود که باعث شد پرچم انقلاب را در فارس به دست گرفته به همراه امام امّت(ره)  علیه طاغوت بتازد. آنهایی که آن زمان را درک کرده اند می دانند که تا شخص جان بر کف نباشد نمی تواند به چنین مبارزه ای تن در دهد تا چه رسد که در رأس مبارزه هم قرار گرفته باشد.

سخنان این شهید بزرگوار که از قلبی منوّر و با حرارتی سرشار که بوسیله نوارها به نقاط مختلف کشور می رفت اهل ایمان را به هیجان می آورد و آتش انقلاب افروخته تر می شد. ساواک جهنّمی شاه بعضی از علماء شیراز را مرعوب کرده بود و در مقام تعطیل کردن مبارزات بودند. حضرت امام(ره) آگاه شدند که به حضرت آیت الله آقای شیخ بهاءالدین محلاّتی در ضمن نامه ای مرقوم داشتند:

«شیراز در صف اول مبارزات ایران قرار دارد و مبادا سستی به آقایان چیره شود».

 

به هر حال این شهید بزرگوار که از سنّ 15 سالگی بجای پدر در محراب ایستاد شبها بعد از اقامه نماز به ارشاد و تهذیب اهل ایمان می پرداخت و با تفسیر قرآن و روایات اهل بیت(ع) دلها را به عالم غیب متوجه می کرد. جمعیت مسجد به تدریج رو به فزونی نهاد که ناچار شدند به مسجد بزرگتری منتقل شوند. روز به روز نورانیت ایشان قلوب اهل ایمان را جذب نمود و کثرت جمعیت نمازگزاران ایشان را وادار کرد از آن مسجد به مسجد جامع عتیق که آن وقت خرابه ای بیش نبود بروند. چندی پیش حضرت آیت الله آقای بهجت که فعلا" یکی از مراجع مهم و عالیقدر هستند به بنده گفتند:

«وقتی که با آقای دستغیب در نجف اشرف خدمت آیت الله العظمی آقای شیخ محمدکاظم شیرازی درس می خواندیم یک شب در عالم رؤیا دیدم آقای دستغیب هنگام ورود به شیراز مردم جلو دروازه قرآن با پرچمها و علمهای زیادی اجتماع نموده و منتظر قدوم  ایشان هستند. فردا صبح به مرحوم آقای شیخ محمدکاظم گفتم، معظّم له همان جا به آقای دستغیب گفتند: هرچه زودتر به شیراز مراجعت کنید که مردم منتظر شما هستند».

 

و همانطور که ایشان در عالم رؤیا دیده بودند شد و نوع مردم شیراز از برکات این شهید بزرگوار بهره ها برده و در راه خداشناسی و تهذیب نفس پویا بودند. بنده که بیش از همه با این بزرگوار معاشرت داشتم گریه ها و ناله ها و دعاها و ثناها و سجده های طولانی ایشان را شاهد بودم و می دانستم که برای رسیدن به معرفت لقاء ربّ العالمین چگونه در تلاش و جنب و جوش هستند. از شهادت ایشان خوشحال شدم که به حمدالله و المنّة به مقصد رسیدند هرچند محرومیت از برکات وجودشان بسیار نگران کننده است. جدّا" عاش سعیدا" و مات سعیدا"، رحمة الله و برکاته علیه و اعلی الله مقامه.