هدر اصلی سایت

مقالات

گفتگو با فرزندان و شاگردان آیت الله انصاری همدانی

کتاب سوخته  ۱۳۹۴/۰۷/۰۳
گفتگو با فرزندان و شاگردان آیت الله انصاری همدانی

 

در این بخش از زبان فرزندان و شاگردان حضرت آیت الله انصاری همدانی، با زوایای مختلف زندگی ایشان بیشتر آشنا می شویم، افراد زیر در این گفتگوی دوستانه شرکت کرده اند:
1- فرزندان:
- آقای حاج احمد انصاری همدانی 
- آقای دکترعلی انصاری همدانی 
- خانم فاطمه انصاری همدانی
2- شاگردان:
- آیه الله سید مهدی دستغیب 
- آیه الله سیدعلی محمد دستغیب 
- آقای اسلامیه (داماد و شاگرد) 
- آقای افراسیابی ( داماد و شاگرد)
- استاد کریم محمود حقیقی 
و آقای علی محمود حقیقی که فقط محضر آقای نجابت(ره) را درک کرده اند. 


زندگینامه 

اگر ممکن است مقداری برای ما از دوران طفولیت حضرت آقای انصاری، و همچنین از پدر و مادر گرامیشان صحبت بفرمایید؟ 
خانم فاطمه انصاری: 
مادر بزرگم که مادر پدرم باشد به ما گفته بود که پدر شما غیر از همه است. من وقتی ایشان را حامله بودم، خواب دیدم من رو بردند به آسمان و گفتند که خداوند یک پسری به تو می ده و تو هیچ جا غذا نخور؛ جاهایی که حلال و حرام آن مشخص نیست.
می گفت اصلاً از بچگی با همه فرق داشت. از مدرسه هم که می آمد عمامه سرش می گذاشت، یک عده از بچه ها پشت سرش نماز می خواندند. در 16-15 سالگی می گفت که یک آقایی بود مسخره بازی در می آورد و شوخی می کرد و پدر من محل نمی گذاشت، اصلاً سرش را هم بلند نمی کرد. خیلی حالات قشنگی داشتند. 
حاج ملا فتحعلی پدر ایشان سه تا خانم و از هر کدام این خانم ها یک پسر و یک دختر داشتند که نام پسرهایشان جعفر، هدایت و محمد جواد بود. 
عمه ما بتول انصاری که قبرشون در همون مقبره علی بن جعفره، ایشان، نود و خورده ای سال عمرکردند، دو سال از پدرم کوچکتر بودند. 
عمو جان هدایت هم یک خواهر وبرادر بودند، مادر بزرگ من خانم سوم حاج ملا فتحعلی بوده، ایشان را خیلی دوست داشت. به خاطر این که متدین بوده، حتی عمو جان خودشان تعریف می کردند که ما به محمد جواد حسادت می کردیم. 
مرحوم ملا فتحعلی مجتهد بود، عربی درس می دادند. یکبار درس را می گفتند، شیخ جواد یاد می گرفت ولی ما ها نه! خیلی حافظه عجیبی داشت. یک برادر بزرگتر از پدرم به نام آقا جعفر بود که محضر ازدواج و طلاق داشت. خانوادگی عالم بودند، به غیر از عمو هدایتمون که عطاری داشت ولی لباس اهل علم رو می پوشید. 
حاج احمد انصاری: 
مادر ایشان ماه رخسار السلطنه از بستگان ناصرالدین شاه بود که پدر بزرگمان از تهران مأموریت پیدا می کنه برای برنامه های مذهبی همدان، ناصرالدین شاه یکی از بستگان خودش رو به ایشان می دهند و می آیند همدان زندگی می کنند. 


ازدواج و معیشت

1- آقا در چه سنی ازدواج کردند؟ 
حاج احمد انصاری:
عرض کنم در سال 1328 ازدواج کردند، یعنی 28 سالگی. که دو سال بعدش من متولد شدم. حاصل این ازدواج از همسر اولشان سه فرزند ذکور بود و دو فرزند اناث، که یکی از فرزندان ذکورشان در زمان حیات خودشان به رحمت خدا رفت.
همسرشان هم در سن 30 سالگی به یه ناراحتی مبتلا شد و از دنیا رفت. بعد ایشان عیال دوم اختیار کردند. که از این عیال دومشان هم سه فرزند داشتند. یکی از پسرانشان به نام حسین فوت کرده، مهندس حسین انصاری، خدا رحمتش کنه إن شاءالله. 
2- معیشت و درآمد ایشان چه وضعیتی داشته، در صورت امکان توضیحاتی بفرمایید. 
آقای افراسیابی: 
از سهم امام استفاده نمی کردند. یک مقدار گوسفند و ... داشتند، داده بودند دست مال دارها. از همان درآمد جزئی که بدست می آوردند، استفاده می کردند. عرض کنم از لحاظ وضع معیشت جوری نبود که بریز و بپاش داشته باشند، نسبت به رفقای خود خیلی ندار بودند.
در عین حال بچه ها را کاملاً مواظب بودند که مبادا یه وقت کمبودی احساس کنند و این براشون عقده بشه.
آقای احمد انصاری: 
با این که ایشان مجتهد بودند و مقلّد هم داشتند ، ولی وجوهات را اصلاً استفاده نمی کردند. خودشان یه سری معاملات ملکی و خرید و فروش فرش و اثاث و اینها داشت، اقتصادشون را از این طریق ها فراهم می کردند. 
می فرمود که استفاده از وجوهات خیلی مشکله. معاملات ایشان به دست آقای سبزواری بود، مثلاً ملکی می خرید و می فروخت، ایشان دخالت می کرد و برای او هم یک پورسانتی در نظر می گرفت.
البته ایشان نمی گرفت، خیلی طبع بلندی داشت، خدا رحمتشان کند مرد بسیار بزرگواری بود. یک باغی را آقا آمدند بخرند که آن وقت در حدود 40-36 تومان بود. باغی با قیمت بسیار عالی، یه مرتبه متوقفش کردند فرمودند: مثل اینکه این باغ نصیب ما نمی شه! یه مقداری از کارها انجام شده بود که بعد سکته کردند اون معامله به هم خورد. 


تحصیلات و اساتید

1- در مورد تحصیلات ایشان بفرمایید چطور شروع کردند؟ چه زمانی به اجتهاد رسیدند و از هم دوره ای های ایشان آیا کسی را به خاطر دارید؟ 
آقای سید علی دستغیب: 
حضرت آیت الله محمد جواد انصاری یک مجتهد مسلم و دارای قدرت استنباط احکام از قران و سنت بود. لذا از زمان رضا خان پهلوی که تنها مجتهدین، مجاز به کسوت روحانیت بودند، نتوانستند این لباس را در ایشان ممنوع کنند.
به شهربانی تشریف بردند و فرمودند که من مجتهد هستم و اسفار را هم گذرانده ام و آماده برای هر نوع سؤال و جواب و امتحان شما هستم. بر عروه حاشیه داشتند و من یک دفعه از ایشان تقاضای عروه الوثقی را کردم و ایشان به آینده وعده دادند. 
آقای انصاری وقتی برای تحصیل وارد قم شدند، در فکر بودند که خودشان را در ردیف مراجع قرار دهند، و واقعاً پشتکار و ذکاوت و فهم عجیبی داشتند. از شاگردان مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی بودند، هم درس مرحوم امام خمینی (ره) و آیت الله محمد رضا گلپایگانی (ره). و ظاهراً هم مباحثه آیت الله گلپایگانی بودند، و به خواست خدا شدند مرجع مراجع. یعنی در حقیقت دیگر بزرگان خودشان را محتاج به ایشان دیدند. 
2-  اساتید ایشان در دوران تحصیل چه کسانی بودند و آیا ایشان قبل از تحوّلشان تدریس داشتند؟
حاج احمد انصاری:
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و قبل از آن، مرحوم آقای حاج سید علی آقا نجفی عرب بود. مشهور بود در همدان که ایشان دوره سطح را به پدرم تدریس می کردند، یک مقداری هم پیش حاج سید علی عرب فلسفه خواندند، اول به مقدار سطح می گفتند؛ بعد هم درس خارج. 


روابط خانوادگی

1- مشی ایشان در رفتار خانوادگی چطور بود؟ 
آقای افراسیابی:
ایشان اخلاق به خصوصی داشتند خیلی متواضع و فروتن بودند، با اینکه از نظر جسمی خیلی ضعف داشتند مع ذالک هیچوقت کارشان را به عهده دیگری نمی گذاشتند. این را بگویم، اهل جمع بودند. عموماً ده، پانزده نفر مهمان داشتند، یا از کربلا یا از تهران یا از شیراز و یا قم، از تمام جاهایی که می آمدند، سه چهار پنج روز در هفته و یا یکی دو ماه می ماندند و بر خلاف بعضی آقایان که هم نوکر دارند و هم کلفت، ایشان هیچ یک را نداشت و تمام کارهای خانه بر عهده خود او و خانواده شان بود. حتی اگر کسی از شاگردان هنگام خرید همراهشان می رفت نمی گذاشتند حمل کند، اجازه نمی دادند مگر اینکه اصرار می کردند. 
خیلی با صفا بودند، خیلی عادی، طوری که اگر کسی وارد می شد، حتی اگر دو نفر بودند، تشخیص داده نمی شد ایشان کدام است. اینقدر ایشان به اصطلاح متواضع و فروتن بودند.
هیچ وقت اجازه نمیدادند کارشان را شاگردان انجام دهند، همه کارها را خودشان انجام می دادند. جوری نبود که بیایند کمکشان کنند، تشخّص برای خودشان قائل نبودند، خیلی زندگی ساده و بی تجمل و بی تشریفاتی داشتند. 
2- علاقه و محبت ایشان به خانواده و فرزندان چگونه بود؟ 
آقای افراسیابی: 
تا این اندازه به خانواده و بچه هایشان علاقمند بودند که وقتی دخترشان (همسر بنده) به شیراز آمد، ایشان فرمود: « از موقعی که عذرا رفت شیراز، مثل این است که یک ور تنم رفته » آن قدر به بچه ها علاقه داشتند... نهایت محبت را به آن ها داشتند. 
3- نحوه برخورد و رفتار کلی ایشان با توجه به مشغولیت های خاصی در منزل با اهل خانه چگونه بود؟ 
آقای احمد انصاری:
خیلی عالی بود مثلاً مادرشان خیلی از ایشان راضی بودند و همین طور با همسرشان خیلی با مهر و محبت بودند و نمی گذاشتند ایشان احساس کمبود کنند. 
خانم فاطمه انصاری:
خیلی به فکر بودند، خدا إن شاء الله روحشان را شاد کند! مثلاً من دیده ام کسانی که مادر ندارند چقدر بچه ها در عذابند، ولی خدا می داند همین طور مرتب مواظب بودند که ما چی خوردیم؟ کجا خوابیدیم؟... ما که کوچک بودیم دیگه... از خدا خیلی زیاد می ترسید. 
4- از رفتارشان و رابطه شان با والده گرامیشان اگر ممکن است شمه ای ذکر کنید تا چراغ روشنی برای ما و خوانندگان باشد. 
آقای احمد انصاری:
بسیار عالی بود. مادرشان 4 سال بعد از ایشان مرحوم شد و خیلی از ایشان راضی بود، خیلی نسبت به مادرشان مهربان بودند و خیلی احترام می گذاشتند. 
خانم فاطمه انصاری:
برای مادرشان خیلی احترام قائل بودند. مادر بزرگمان از ما نگه داری می کرد، می فرمود: ایشان را خدا نگه داشت، پدرم می فرمود ایشون عمرش بیشتر از منه، می مونه تا شما ها رو بزرگ کنه، یک روز به پدر گفت من رو اینطوری دفن کن! پدر گفتند که من قبل از شما می میرم... 
ایشان خیلی به مادرشان احترام می گذاشتند و خیلی دستشان را می بوسیدند و می گفتند از ما راضی باشید. 
می فرستادندشان زیارت ولی خود مادر بزرگم راضی نبود ما را تنها بگذارد و برود. به دلش می افتاد و می گفت: اینها رو من باید بزرگ کنم، این ها برای من زیارتند، اون وقت مرحوم پدر دعایش می کردند. ما می دیدیم که خیلی بیشتر از یک پسر بهشون احترام می گذارند. 
با مادرشان شوخی می کردند، می گفتند: شیرتان را به من حلال کنید، شما یک من شیر به من دادیدها! بیایید دو من شیر ببرید! خیلی راضی بودند، خدا رحمتشان کند. 
5- اگر بخواهیم از ایشان در رابطه با همسرشان رفتاری از ایشان داشته باشیم شما به چه نکاتی اشاره می فرمایید؟ 
آقای احمد انصاری: 
خیلی با مهر و محبت بود، نمی گذاشت ایشان احساس کمبود کند و معمولاً در مجالسی که می رفتند ایشان را هم با خود می بردند. می آمدند و می گفتند اگر چیزی لازم داری بگو تا من تهیه کنم. می فرمودند مبادا یک وقت دلت بخواهد بیرون بروی و به من نگویی. من راضی نیستم، به من نگویید، راضی نیستم. هم این ها را می گفتند، هم با مهر و محبت رفتار می کردند. 
6- در اداره خانواده نحوه بر خوردشان چگونه بود؟ 
آقای احمد انصاری:
خیلی خوب بود، یک مدیریت خیلی خوبی داشتند، بچه هاشون و همسرشون همه را جمع می کردند و آنها را در مشورتها شرکت می دادند. اگر جایی اشتباه می کردند، می گفتند: من می خواهم شما را رشد بدهم، این جا شما این اشتباه را کردید، ارشاد می کردند بچه ها را... بارها به بنده می فرمودند مواظب برنامه های زندگیت باش! 
7-  امور منزلشان را چه کسی انجام می داد؟ اصولاً در رابطه با کارهای منزل چگونه عمل می کردند؟ 
خانم فاطمه انصاری:
شب ها وضو می گرفتند، تا صبح نماز می خواندند یا این که مرتب ذکر می گفتند، با این حال صبح در کارهای خانه هم کمک می کردند، خیلی خوب. دارو و درمان ها را هم خودشان انجام می دادند، خیلی به فکر بودند. 
آقای اسلامیه: 
ایشان غالباً کارهای منزل را خودشان انجام می دادند، آقا زاده بزرگشان که در همدان نبود، بچه ها هم که کوچک بودند. البته علی آقا عصای دستشان بود و خیلی کمک می کرد. اون همه مهمون، اون همه کارها رو غالباً خودشان انجام می دادند، حتی این اواخر ما با رفقا تصمیم گرفتیم که صبح بریم خدمت آقا بگیم آقا! پول بده، هر چی می خوای بگو ما بریم بخریم، رفتیم در زدیم و خودشان آمدند دم در، شاید چند ماهی به فوتشان بود، در رو باز کردند، گفتیم آقا آمدیم برای این کار، رفت و آمدها بالاخره... فرمودند: موقعش نشده، موقعش که شد شما رو خبر می کنم. علاوه بر آن برای رسیدگی به محله های فقیر نشین هم زیاد می رفتند. 


تربیت فرزندان

1- حضرت آقا در تربیت فرزندانشان چه شیوه ای داشتند؟ ایشان برای تربیت اجتماعی فرزندانشان چه کاری انجام می دادند؟ بعد از فوت همسر اولشان رفتارشان با بچه ها چگونه بود؟ 
آقای احمد انصاری: 
خیلی خوب بود، چون همیشه شیرینی داشتند برایمان، رفتارشان پدرانه بود، مدیریت داشتند، نمی گذاشتند دیگران بر بچه ها تسلط پیدا کنند، خیلی به جزئیات و کلیات امور بچه ها میرسیدند، ولو اینکه همسر دوم داشتند، مراقب تمام جزئیات و کلیات امور بودند. ایشان خیلی مبادی آداب بودند، می فرمودند: هر چه هست اینها را از اطلاعات روز بهره مند کنید، و همین طور در زمینه تحصیلات. 
خانم فاطمه انصاری:
خونمون خیلی شلوغ بود، علماء تشریف می آوردند، همه بودند... هیچ وقت ما تنها نبودیم، ولی با این حال ایشون وظیفه می دونستند که شبی ده دقیقه برای ما صحبت کنند، منزل ما بیرونی و اندرونی و خانه هم همیشه شلوغ بود، اما پدر باز می آمدند سراغ ما صحبت می کردند، میرفتند. خدا وکیلی برای این که خودشان خیلی اهل عمل بودند، حرف هایشان همیشه در گوش ما می ماند. 


تحصیل فرزندان 

1- نظر ایشون در مورد تحصیل فرزندانشان چه بود؟ و چه شرایطی را برای آن فراهم می آوردند؟ 
آقای احمد انصاری:
می فرمودند: از اطلاعات روز بهره مند شوید و به تحصیلات معمول آن زمان که دیپلم بود توصیه می کردند، در مورد تحصیل تا جایی که امکان داشت تشویق می کردند. هم در مورد دختران و هم پسران، برای دختران معلم می گرفتند می آمدند منزل درس می دادند، در بیرون نیز همه گونه تسهیلات را برای تحصیل بچه ها فراهم می کردند. 
خانم فاطمه انصاری:
پسرها را می گذاشتند درس بخوانند طوری که بچه ها همه دکتر و مهندس هستند، ولی چون آن زمان محیط بد بود و برایشان خبرهایش را می آوردند و حتی با این که یک دخترعمو دارم که مدیر مدرسه هدف تهران بود و پدرشان هم عالم بود ولی باز برای ما در منزل معلم می گرفتند.


تربیت دینی فرزندان 

1- برای علاقمند کردن فرزندان به احکام دینی آیا روشهای خاصی داشتند؟ و یا کلاً روش تربیتی مذهبی ایشون چگونه بود؟ به ویژه در شرایط سن بلوغ چگونه باعث انس قلب و روح نوجوانان با عبادت می شدند؟ 
خانم فاطمه انصاری:
به ما می گفتند: بابا، حالت رضا و تسلیم داشته باشید برای خودتان خیلی خوبه. و من الان دارم نتیجه اش رو می بینم. آخه ما اولاد نداریم. اما ایشون طوری ما رو تربیت کرده بودند که همه چیز حتی دوا درمانی که دیگران می روند دنبالش برای مریضی، برای خدا باشد.
ولی الحمدلله اصلاً تا به حال ناشکری نبوده، ایشون همه اش به ما می فرمودند: ناشکری نباشد، خدا هر چه برای شما خواسته خیلی خوبه. ما علمایی در فامیل داریم که آن زمان دخترهایشان یا در شأن خانواده نبودند ویا از ترس پدرشان رعایت می کردند.
ولی آن زمان ما از خود خدا می ترسیدیم چون خوب جوری به ما می گفتند، مرحوم پدر می نشستند و می گفتند که بابا حرفهایی که به شما می زنم زیاد نمی خواهم اذیتتان کنم و شما هم بد نمی بینید، شما هم باید سرمشق دیگران باشید، نه اینکه از دیگران چیزی را یاد بگیرید. 
و من حالا می بینم که در همه بچه هاشون این حالت رضا و تسلیم دیده می شه، می گفتند: بابا من برای خودت می گویم. البته ما سن هایمان کم بود، ولی از اول تربیت ایشان طوری بود که ما از خدای خود می ترسیدیم، دیگرانی هم بودند در فامیل که عالم بودند. ولی بچه های دیگر فامیل این کارها را انجام نمی دادند. مثلاً می گفتند: دروغ اصلاً نگوییم، امّ الفساده، و بعد می گفتند: ظلم خیلی گناه داره حتماً چوب می خورید. 
بعد هر وقت در خانه یک گرفتاری پیدا می کردیم و گریه می کردیم، می گفتند: بابا بین چه کار کرده اید؟ توبه کنید. می گفتند: شب ها که می خوابید فکر کنید ببینید که امروز چقدر معصیت کرده اید و چقدر کار خوب کرده اید؟ می فرمودند: خدا خیلی خوبه نترسید ولی شدید العقابه! می گفتند که باید ببینید چه کار کرده اید. 
عمّه ای داشتیم که آبادان زندگی می کرد، چند تا بچه داشت که هم سن و سال ما بودند. این ها هر سال از آبادان میآمدند منزل ما، بعد طوری شده بود یک بار وقتی که آمدند غیر از ما بچه ها هیچ کس خانه نبود، قضیه ای برای دختر عمه ام و خودم اتفاق افتاده و حرفم شده بود با اون، اون ها مهمان ما بودند و من با اون قهر کردم،
با همون بچگی ام پیش خودم گفتم این رفته این طوری نشسته گناه داره، من بروم از دلش در بیارم تا خدا راضی باشه، حالا مرحوم پدرو مادربزرگم هیچ کدام نبودند که من باهاش آشتی کردم و دست انداختم گردنش و گفتم که زهرا خانم مرا ببخش، پدر که آمدند من رفتم در رو باز کردم، پدر گفتند: با هم آشتی کردید؟ من خیلی شرمنده شدم، بچه بودم خجالت کشیدم و هیچی نگفتم، می دونستم پدر می فهمه، بعد رفتم به مادربزرگم گفتم، ایشان گفتند: شما باید هر چی آقا می گویند گوش کنید تکرار نشه دیگه. 
یا مثلاً کارهایی می شد و ما بعدش توبه می کردیم، آقا می گفتند: دروغ نگویید، غیبت نکنید، بعدش می فهمیدند و گاهی هم به روی ما نمی آوردند. 
یا گاهی اوقات مثلاً چیزی هدیه می دادند، طلا می خریدند، می فرمودند، به واسطه فلان کار خوبی که کردی! تشویقمون می کردند و ما هم همه اش منتظر بودیم هر کاری می کنیم ایشان بفهمند. 
مثلاً روزه می گرفتیم ماه رجب و شعبان، خدا رحمتشون کنه خودشون پا می شدند برای ما افطاری آماده می کردند. خیلی خوشحال می شدند ما روزه می گرفتیم، ما بچه بودیم، روزه که می گرفتیم، شب تا صبح ما را بیدار نگه می داشتند که روز بخوابیم و اذیت نشیم، 
یک روزی به من گفتند: بابایی تو امروز نه سالت تموم شده، باید نمازت هیچ ترک نشه، مأمور که نمی خوای، خودت باید نمازت را بخونی، بعد هم که روزه می گرفتیم، میرفتند نون شیرمال می گرفتند، یک ذوقی می کردیم که حالا افطاری ما را پدرمان درست می کند، به هر طریقی ما را تشویق می کردند به روزه. 
تازه که تکلیف شده بودیم، خیلی مواظبت می کردند که شب تا صبح را بیدار بمونیم، میوه بخوریم و این ها... چون مادر نداشتیم همه چی را هم تهیه می کردند، میوه را با سبد می گرفتند می گذاشتند وسط حیاط، می گفتند، بچه ها آن قدر بخورید تا سیر شوید، ولی هیچی را اسراف نمی کردند. مثلاً اگر گلابی را گاز می زدی، می گفتند تا آخر بخورید. خیلی دقیق بودند توی این کارها، یا مثلاً می گفتند خمس و زکات هیچ چیز را آدم نباید دیمی بده. 
یک روز خیلی میوه از باغ خورده بودیم و دل درد شده بودیم، ماه رمضان هم بود، مادربزرگم هم خیلی مؤمن ومتّقی بود خدا بیامرز، از دل درد اینقدر داد و بیداد کردم که مرحوم پدر فهمید، خب حکیم هم بودند، رفتند نبات جوشونده آوردند، من هم روزه بودم، گذاشتند جلوم. گفتم بخورم؟ گفتند خودت می دونی، یعنی به من که تازه نه ساله شده بودم نگفتند بخور، می گفتند خودت می دانی.
من خیلی راضیم ازشون. خدا روحشان را شاد کنه، آره می ترسیدند ماها بهمون بد بگذره. 
آقای احمد انصاری:
ایشان خیلی مقید بودند که فرائض مذهبی را خودشان به بچه ها تعلیم دهند، حتی بارها به بنده می فرمودند که نماز اول وقتت را از دست نده، گفتم برای چی؟ می فرمودند که: چون نماز اول وقت هم اسقاط تکلیفه و هم فضیلت داره، گفتم فضیلتش چیه؟ گفتند: البته تو نباید برای فضیلتش بخونی، تو قصدت باید قربت باشه، ولی این هم در ضمن هست که تمام گرفتاری ها انسان را نماز اول وقت بر طرف می کنه، سعی کن نماز اول وقت بخونی، اگر فرصت می کنی نوافل هم بخون، اگر نمی توان نوافل را به موقع بخوانی همین طور که راه میری بخون، خیلی ایشون روی فرائض تأکید داشتند، به همه تعلیم می دادند و مواظب ماها بودند. 
قرائت ما را می پرسیدند، یکی یکی ما ها را می نشاندند با ما صحبت می کردند و خودشان مراقبت می کردند اگر جایی اشتباه داشتیم به ما تذکر می دادند. 
حتی بعضی از مسائل که در سنین بلوغ لازم می شه انسان بدونه بطور ایما و اشاره بما می گفتند، می فرمودند: بدانید وقتی انسان به سن بلوغ رسید به همچین مسائلی برایش پیش می آید، تکلیف شما اینه... اینه... 


توصیه به فرزندان 

لطفاً از نصایحی که به فرزندان خود می نمودند بیان فرمایید؟
آقای احمد انصاری:
چه همسرانشون رو و چه بچه هاشون رو ارشاد می کردند، بارها به بنده می فرمودند مواظب برنامه های زندگیت باش، همه گونه اشخاص هست تو اجتماع، مواظب باش با همه دست دوستی ندهی، خیلی سعی وافری در این زمینه داشتند.

ازدواج فرزندان

1- با توجه به این که جنابعالی در زمان حیات ایشان ازدواج کردید، توصیه هایی برای زندگی مشترک و رعایت امور معنوی، شرعی و اخلاقی از ایشان به خاطر دارید که به حضرتعالی فرموده باشند؟ 
حاج احمد انصاری:
بله، حضورتان عرض کنم که ایشان می گفتند: در هر حال خدا را فراموش نکنید. بدانید که پدر و مادر، قوم و خویش و این و اون تا یک حد و یک زمانی وجود دارند ولی اون که هم از نظر زمان و هم از نظر مکان و هم از نظر خواسته های انسان نامحدود است و بر انسان قدرت دارد، خداوند است. سراغ او را بگیرید و هر چه اخلاصشان بیشتر باشد او بیشتر گره گشای کارهای شماست. بیشتر توصیه میکردند که اتکا و توکلتان به خدا باشد. 
2- نظرشان در مورد ازدواج فرزندانشان چه بود؟ 
آقای احمد انصاری: 
عرض کنم به حضورتان که در زمان حیات ایشان سه نفر از فرزندانشان ازدواج کردند و مابقی فرزندانشان بعد از فوت ایشان ازدواج کردند چه پسر چه دختر، اول کسی که در زمان حیات ایشان ازدواج کرد، من بودم که فرزند ارشد بودم، ایشان زیاد اصرار می کرد، بعد یک روز به ایشان گفتم: آقا چه اصراری دارید؟
فرمود چیزی که من می دانم تو نمی دانی، زودتر ازدواج کن، خیلی اصرار کردم، فرمودند که من رفتنی هستم، می خواهم در زمان زندگیم ازدواجت را ببینم، خواهرم هم بعد از من ازدواج کرد، خواهری داشتم که در شیراز ازدواج کرد، یک خواهر دیگری داشتم که در تهران ازدواج کرد، دیگر خواهران و برادرانمان ماندند بعد از فوت ایشان ازدواج کردند. 
اما خاطره ای داشتم در مورد ازدواج خودم، خدا رحمت کند إن شاء الله همه اموات را، یکی از دوستان ایشان به نام آقا سید عبدالله فاطمی، خیلی مرد روشن ضمیری بود، اصلاً با انسانهای عادی فرق داشت، خدا رحمتش کند، آن زمان من کارمند شرکت نفت در اراک بودم، ایشان آمد خیلی اصرارکرد.
گفت آقا فرموده اند شما باید ازدواج کنید، آیا شما کسی را در نظر دارید؟ گفتم بله من کسی را در نظر گرفتم که باهاش ازدواج کنم. بعد رفت و چند روز دیگر آمد و گفت فلانی، پدرت می گه اگر می خواهی با این شخص ازدواج کنی بدبخت دنیا و آخرت می شی، حالا برای اینکه اطمینان حاصل کنی از مدیر مدرسه شان سؤال کن، دعوت کن، بعد من رفتم مدیر مدرسه شان را دعوت کردم، مدیر مدرسه شان می آمد پیش من زبان انگلیسی می خواند. 
گفتم با شما کار دارم خارج از وقت درسی، میل دارم یک ساعتی با هم صحبت کنیم. آمدند و نشستیم، گفتم که من می خواهم ازدواج کنم و فلان دختر را در نظر گرفته ام که پنجم متوسطه در مدرسه شما درس می خواند. می خواهم با شما مشورت کنم و خواهش کنم که حقیقت را به من بگویی، آیا این به درد من می خورد یا نه؟ 
دیدم رفت تو فکر، گفتم چرا فکر می کنی؟ گفت فلانی اگر یک چیزی بهت بگم می شه این را نگهش داری؟ گفتم بله، گفت این تیکه شما نیست و باعث بد بختی دنیا و آخرت شما می شود خیلی مطالب گفت که حالا گفتنی نیست، خلاصه ما صرف نظر کردیم. 

توصیه در سلوک به فرزندان 

1- چه توصیه های سلوکی به فرزندان خود داشتند؟ 
آقای احمد انصاری :
برای بنده هم پیش می آید ایشان گاهی دستوراتی به من می دادند، روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد می کردم، عصبانی می شدند ولی می گفتند فلانی، از دور و نزدیک می آیند از من می خواهند، بهشان ساده و راحت نمی گم. طول می کشه تا بگم، این طور رایگان در اختیار تو میگذارم، چرا قبول نمی کنی؟ من یک سرّی در این ها می بینم که بهت دارم می‌گم.

سیره تربیتی 

1- سیره تربیتی ایشان چگونه بود؟ 
آقای اسلامیه :
روش ایشان، روش محبتی بود. عبادت را با شوق و علاقه توصیه می کردند و تا آن مقدار به شاگردانشان دستور عبادت می دادند که خسته نشوند. معتقد بودند که ذکر بدون توجه قساوت قلب می آورد و لذا با شاگردان در حدود استعدادشان کار می کردند. 
2- اگر ممکن است در مورد جلسات و مباحث و محتوای آن برای ما توضیح دهید. درآن جلسات چه مطالبی می‌گذشت که شاگردان را متحول می کرد؟ 
آقای اسلامیه :
گاهی کلمه ای از دعا را مختصر شرح می دادند، پشت سرش باز مثال هایی می زدند و درد هر کسی را با همان مثال دوا می کردند یا تذکر بهشان می دادند، حالت جذبه را در افراد ایجاد می کردند بدون شرح و بسط، بدون قیل و قال، همان شوق، محبت. این بزرگوار یک جلسه عمومی داشتند روزهای یکشنبه صبح منزل آقای سبزواری بود، که غالباً درس اخلاق بود. 
از آیات قرآن آیه ای را انتخاب می کردند، دو هفته، سه هفته کمتر یا بیشتر در اطراف آن آیه توضیحاتی می دادند. نسبت به ائمه(ع)، به اندازه ای حالشان عجیب بود، آخر صحبت شروع می کردند به ذکر مصیبت گفتن، بغض گلویشان را می گرفت، دیگر نمی توانستند بیان کنند. 
یک مداحی غالباً بعد از ایشان کسی روضه می خواند. بغض گلویش را می گرفت و اشک سرازیر می شد. جلسات عجیبی بود. علاوه بر جلسات عمومی سه شب هم سیار بود، شبهای دوشنبه، جمعه و چهارشنبه. هر شبی منزل یکی از رفقا بود. 
درآن سال هایی که بنده خدمتشان بودم غالباً خواننده شان من بودم. اول قرآن می خواندند، می فرمودند قرآن نور دارد و کدورت ها را بر طرف می کند. 
استاد کریم محمود حقیقی:
فکر می کنم شب دوشنبه نوعاً منزل آقای سبزواری بود، یک مقداری ایشان سخن می گفتند. گاهی اگر کسی بود که صدای جالبی داشت غزلی از حافظ می خواند و بسا بعضی ابیات را ایشان توضیح می دادند. ولی اصولاً قبل از خواندن حافظ تقریباً نیم ساعت سخنرانی می کردند که متأسفانه سخنانشان هم در دسترس نیست، ولی یکی دو جلسه که بنده ناظر بودم گونه ای بود که واقعاً انسان دگرگون می شد.
خاطرم هست که اصلاً اشک امانم نمی داد، از اول تا آخر جلسه گریه می کردم، یعنی یک همچین نفوذ کلامی ایشان داشتند. ولی کلاً وقتی مجالس خلوتی داشتند، مفصل تر بحث می کردند. 
آقای سید علی محمد دستغیب:
در مجلس ایشان وقتی سکوت شروع می شد مجلس دیگه تصویب می شد به اصطلاح. همه رفقا بودند، هر کس در آن جا بود آنچه را که به اصطلاح لازم داشت و می خواست سؤال می کرد، اگر جهت راهش بود، بهش می فرمودند. بعضی افراد بودند که خطرهایی برای آینده شان بود.
ایشان به همان زبان بی زبانی بهشان می فهماندند که یک همچین خطرهایی داری و راه جلوگیری آن چیست. بعضاً در ضمن حکایتهای لطیف، به خصوص اشخاص را نشانه می کردند نه اینکه نگاه بکنند، بلکه خود شخص می فهمید که منظور از حکایت یا لطیفه اوست و عیب یا مشکلی که داشت را به او می فهماندند. 
بعضی از اشخاصی که می خواستند عنایت خاصی به آنها شود، ابیاتی از حافظ یا حدیثی می خواندند و ضمن آن می فرمودند که عنایت خدا به شما نزدیک است. هم چنان که در یک جلسه اشعاری از حافظ را خواندند و به آقای نجابت فرمودند که به زودی معنای این اشعار را نصیب شما می کنند. بعضی ها را که راه برایشان زیاد بود مثلاً می فهماندند که حالا حالاها باید کار کند. 
هر کس را به حدی که باید متوجه شود، متوجهش می کردند. 
وقتی یک معنای لطیفی را می خواستند به اصطلاح از لحاظ معنوی تزریق بکنند، مطلب توحیدی را بفهمانند، اول سکوت بود، این سکوت هم برای این بود که اوهام از بین برود، خیالات از بین برود، و بعد هر کس به اندازه استعداد خودش بهره می گرفت، طوری که وقتی از مجلس فارغ می شد، واقعاً همه حس می کردند که راضی هستند. 
یک حالت دیگری به افراد دست می داد که دیگر باید خودش آن حالات را نگه می داشت. 
دو جلسه داشتند، یک جلسه عمومی بود که خوشبختانه من آن جلسه را بودم، همه کاسبها می آمدند. خانه به خانه بود. یک دفعه خانه آقای سبزواری بود، یک دفعه خانه دیگری... که سوره واقعه را تفسیر می کردند، همین. عادی عادی برای همه. ولی جوری ایشان بیان می فرمودند که واقعاً هر که بود متوجه خدا بشود. چه سائلش، چه غیر سائلش. من یادم می آید در یکی از جلسات یکی از افراد از وقتی که صحبت شروع شد، شروع کرد به گریه کردن، نه از این گریه ها، بلند بلند تا آخر جلسه. بله یک جلسه دیگر هم داشتند که برای رفقای خودشان بود آن موقع با شیرازی ها می رفتیم، اصلاً یک هیجانی توی همه ایجاد می شد. آقای سبزواری هم خوشحال بودند که اینها که می آیند یک چیزی هم گیر ما میآید، از بس محبت داشتند به رفقای شیرازی، علی الخصوص به آیت الله نجابت که خیلی نظر داشتند. 
دکتر علی انصاری:
من با وجود این که سنم زیاد نبود، چیزی در حدود 13 سالم بود که مرحوم ابوی فوت کردند. ولی در اکثر جلسات مرحوم آقا من را به عنوان کمک خودشان می بردند و به اصطلاح ما همدانی ها، عصای دست مرحوم آقا بودم. کارهای داخلی شان را بیشتر من انجام می دادم.
تقریباً جلسه ای نبود که من حضور نداشته باشم. آنچه که من از جلسات ایشان متوجّه شدم و تمام شاگردان آقا و بزرگانی که اهل توحید بودند، استنباط کرده بودند که ایشان در حقیقت، وجود خودشان می سوخت و وجود دیگران را مشعل می کرد. این خصوصیتی بود که در ایشان بود. ایشان یکپارچه سوزش معنوی بود و هر کس در جلسات ایشان حضور پیدا می کرد از درون مشغول سوختن می شد، واقعاً می سوخت در حالی که لب، یارای صحبت کردن نداشت.
به اصطلاح دل پر ازگفتگو و لب خاموش بود. یک همچین حالتی داشتند. اتفاق نیفتاده بود که کسی جلسات ایشان را درک کند و بتواند از این جلسات دل بکند. 
3- اولین سفارش ایشان در چه موردی بود؟ و برای کسانی که تازه می خواستند وارد شوند چه فرمایشاتی داشتند؟ 
آقای احمد انصاری:
به افرادی که در سیر و سلوک و عرفان وارد می شدند اول می فرمود شرعتان را محکم کنید، مسائل و احکام شرعی تان را محکم کنید. اینست که شاگردان اصلی ایشان از علما و فضلا بودند. از افراد بازاری و قشرهای مختلف دیگر خیلی کمتر بودند. می فرمودند: « علما کمتر اشتباه می کنند و کمتر گول می خورند. اینها را بهتر می شود ارشاد کرد، چون شرع دست این هاست. می فرمودند اول شریعت بعد طریقت بعد حقیقت. اگر شریعت را خوب انجام دهید تازه اول ورودتان به طریقت است. طریقت هم چکیده ای است از شرع، بعد حقیقت خودش دنبال شما می آید. » 

4- ایشان چه خطراتی را در سیر و سلوک تذکر می دادند؟ 
استاد کرم محمود حقیقی:
عرض کنم یه سفری که در حدود ده نفر بودیم، در لحظات آخری که می خواستیم منزل ایشان را ترک کنیم و ساعت اتوبوس هم معین بود، ایشان شروع کردند به حرف زدن و ما هم نگران بودیم که اتوبوس حرکت می کند، ولی ایشان به حرف زدن ادامه دادند. 
از فرمایشات ایشان یکی این بود که اگر کسی این راه را ترک کرد عیبی ندارد، امّا پشت سر عرفا بدگویی نکند، اگر بد گفت به دره ای می افتد که هرگز توانایی بیرون آمدن را نخواهد داشت. در این زمینه شروع کردند به صحبت کردن و ما هم فکر می کردیم که حالا اتوبوس هم رفته، در حالیکه وقتی رسیدیم دیدیم اتوبوس مشکل پیدا کرده و هنوز راه نیفتاده است. 
آن روز تأثیر سخن ایشان به گونه ای بود که همه ناراحت بودیم و وحشت داشتیم و هر کدام فکر می کردیم این داستان راجع به خودمان است. بنده در جاده ای که داشتیم می رفتیم آمدم خدمت ایشان، با چشم گریان عرض کردم این راجع به من نبود؟
ایشان فرمودند: نه، ولی برای دوام ایمانت دعای « امنت بالله » را که در مفاتیح الجنان است بعد از هر نماز بخوان. بنده بعد از گذشتن حدود 40 سال این دعا را در تعقیبات تمام نمازهای واجبم می خوانم. 
بعداً که مراجع کردم در خود مفاتیح حدیثی از قول امام صادق علیه السلام دیدم که می فرمایند ایمان دو گونه است، گونه ای که دوام پیدا می کند و گونه ای که از بین می رود و اگر کسی تمایل دارد که ایمانش باقی بماند بعد از نمازها این دعا را بخواند. این یکی از توصیه های ایشان بود. 
5- آقا با آنهایی که از راه بر می گشتند چه برخوردی داشتند؟ 
آقای احمد انصاری :
هیچی، خیلی عادی. 
6- در مورد ایشان نقل شده که افراد ناشناس را با عکس تشخیص می دادند که این فرد اهل راه است یا نه، ممکن است این قضیه را کمی توضیح بدهید؟ 
آقای احمد انصاری: 
بله زیاد اتفاق میافتاد که دوستان عکس میفرستادند و ایشان می فرمود که نه دنبال اینها نروید، یا اینکه یکی را انتخاب می کردند که این فوق العاده است دنبالش بروید. 
7- ایشان افراد را ابتدا از درون منقلب می کردند، این منقلب کردن به چه صورت بود؟ و تذکراتی که به افراد می دادند مثلاً راجع به کارشان یا اخلاقشان یا وضعیت شخصی شان چگونه بود؟ 
آقای احمد انصاری:
ایشان برخوردشان با همه افراد یکی نبود، به کسانی که می دیدند با خلوص نیت می آیند، می فرمود که در راهی که می خواهید بروید یک مقدار مشکلاتی دارید که باید حتماً بر طرف کنید و مشکلات را می گفتند و کاملاً کتاب وجود اینها را ورق می زدند و می خواندند آنها که این را می دیدند منقلب می شدند. 
8- از پندهای ایشان درباره سیر و سلوک و موانع راه، اگر به خاطر دارید بفرماید؟

آقای دکتر علی انصاری:
می فرمودند یکی از شرایط راه توحید و معرفت این است که انسان نسبت به دوستان اهل طریق و دوستان اهل معرفت کوچکترین غل وغش نباید در درونش باشد. 
کراراً مرحوم آقا می فرمودند این نکته خیلی قابل تأمل است. می فرمودند یکی از امتحانات بزرگ سالک و خطرات بزرگی که برای سالک پیش می آید، نه برای همه، برای یک عدّه ای هست که اینها ممکن است به یک سری علمای ظاهری و کسانی که در شریعت هستند بدبین بشوند. البته این برای کسانی است که به تکامل نرسیده باشند. انسان هر چقدر بیشتر به کمال نزدیک شود این مسائل را دقیقتر رعایت خواهد کرد. 
9- شاگردانشان چطور متوجه قصورشان می شدند؟ 
آقای اسلامیه:
در جلسات ایشان بعد از سکوت یک میوه ای صرف می شد یا اگر شب ها مناسبتی داشت شامی بود و در لابه لای همان میوه و خوردن، ایشان مثالهایی داشتند که گاهی افراد به خصوصی را در بر می گرفت که حال خودشان را تطبیق می کردند، اگر تقصیری کرده بودند روی آن مثال متوجه می شدند. 
غالباً با شوخی و خنده عنوان می کردند. ولی گاهی اوقات که مشکلی در جلسات ترمیم نمی شد جدی برخورد کرده و می فرمودند باید این کار را ترک کنی و آن موضوع خصوصی را هیچ وقت در موضوع عمومی دخالت نمی دادند. در جلسات عمومی فقط با ایما و اشاره های شیرین افراد را متذکر می کردند. 
اما به بعضی ها تذکرات خصوصی می دادند که مثلاً تو در اجتماع پشت سر کسی حرفی زدی و تنبیه می کردند. البته افرادی را که شایستگی داشتند. یک مرتبه به من گفتند فلانی، فلان ساعت بیاید حجره ما، من او را بردم و ایشان به او تذکر دادند و متوجه شدم این بزرگوار خبردار شده که این مؤمن حرف بی جایی زده، چون مؤمن بود تذکر دادند. 
10- اگر ممکن است درباره شیوه شاگرد پروری آقای انصاری بفرمایید که آیا شیوه خاصی داشتند برای شاگردهایی که تازه وارد بودند؟ دستورات خاصی را می فرمودند؟ درباره کسانی که قدیمی تر بودند شیوه شاگردپروری شان به چه نحوی بود؟ 
آقای کریم محمود حقیقی: 
عرض کنم کلاً مبنای عرفان حوزه چه بسا بیشتر از زمان ملاصدرا، حاج ملا هادی سبزواری، ملا حسن فیض کاشانی، سید حیدر عاملی که واقعاً عارفانی بودند که در حوزه پرورده شدند، این گونه بود که در آن بیشتر از هر چیز تکیه بر تقوا است. 
مثلاً آقای قاضی می فرمودند: اگر نمازتان را درست کنید به همه جا می رسید، در تصوف بسا اذکاری هست، پرهیزهایی هست، اما بنده کمتر تقوا دیدم. اما اصل و اساس چه برای آقای قاضی، چه ایشان، چه آقای دستغیب، چه جناب آقای نجابت، بیشتر از اینکه بیا ذکر بگو و ... 
تکیه شان روی این بود که دامنت به گناه آلوده نشود. واقعاً خیلی شرعیات بود که ما قبل از آشنایی با این بزرگواران با آن آشنا نبودیم. ما آشنا نبودیم که مثلاً مجلس معصیت چقدر مضّر است. قبلاً در مجالس فامیل، این طرف و آن طرف می رفتیم، اما ایشان آن گونه ما را از گناه پرهیز می دادند که اگر یکی از آشنایان حجابش بد بود ما وارد آن مجلس نمی شدیم، بله تکیه ایشان بیشتر روی شرعیات بود، «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً و یکفر عنکم سیئاتکم، من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب»
خروج از گناه و فرقان ( شناخت حق از باطل ) همه اش از نظر قرآن مرهون زاد تقواست. « اتقو الله یعلمکم الله »
و این علم جز در سایه تقوا به کسی داده نمی شود. مبنای کارشان این بود. 

شاگردان

1-  از بین شاگردان کدام بیشتر مورد توجه آقا واقع بودند؟ 
دکتر علی انصاری: 
البته به چند نفر ایشان نظر خاص داشتند، از رفقایشان کسی که من دیده بودم و خیلی بهشان احترام می گذاشتند یکی مرحوم آسید عبدالحسین دستغیب بود، که خیلی برایشان احترام قائل بودند. یکی مرحوم نجابت(ره) بود، 
درباره آقای نجابت می فرمودند ایشان شیخ المشایخ اند. مواقعی که آقای نجابت می آمدند و با مرحوم آقا مشغول صحبت می شدند، میرفتم میدیدم که در گوشی دارند مطالبی را میگویند. خیلی عجیب بود. کأنه مطالب خیلی محرمانه بود. 
2- آیا با ایشان مکاتباتی هم داشتید؟ 
آیت الله سید مهدی دستغیب:
بله، نامه هایشان اثر فوق العاده ای روی من داشت، وقتی که خیلی ناراحت می شدم نامه ایشان را می خواندم، حالم عوض می شد. آثار عجیبی داشت خط ایشان. 
3- آیا خاطره ای در ارتباط با آقای انصاری دارید؟ 
استاد کریم محمود حقیقی:
اولین روزی که ما خدمت ایشان رسیدیم، بنده افتادم روی دست و پای ایشان که آقا چه طوری می شه ما آدم بشیم؟
ایشان با لبخندی فرمودند که کاری ندارد، هر چی خدا گفته بکن، بکن و هر چه گفته نکن، نکن. می رسی به اون اعلی درجه. پشت سرش این آیه را خواندند: « من کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربه أحداً »
فرمودند دقت کن که بالاترین مقام، مقام لقاءالله است و در این آیه خدای تعالی می فرماید دو عمل انجام بده :
1- عمل صالح
2- شرک نداشتن. 
آن وقت بنده کاملا به این فرمایش دلخوش شدم به این خیال که حالا چند ماه دیگه به جایی می رسیم، ولی وقتی در عمل وارد شدیم دیدیم، عمل صالح آسونه، ولی شرک نورزیدن بسیار بسیار مشکل. 
اینکه بالاخره انسان بتونه از شرک خفی خارج بشه و وارد توحید واقعی پروردگار بشه. 
آقای افراسیابی:
خاطره ای که از ایشان دارم؛ همان نگاه بخصوصی است که می کردند، تبسمی که می کردند، اصلا آدم زیر و رو می شد. 
من لیاقت شاگردی ایشان را نداشتم، نمی دونم چطور شد که این موقعیت الهی را خدا نصیب من کرد که دختر ایشان تو خونه من قرار گرفت، این هم لطف خدای تعالی بود که من باورم نمی شد، یعنی هنوز هم باورم نمی شه که خدای تعالی یک همچین لطفی را به من داشته.
مردم چند گروه هستند :

یک گروهشان شمّ ندارند می گویند ما بوی عطری نمی فهمیم پس عطری وجود ندارد. 
گروهی شمّ دارند ولی زکام هستند می گویند امکان دارد عطری وجود داشته باشد آن ها یک خورده با انصاف هستند. 
و عده ای هستند که خودشان عطار هستند عطر را خودشان می سازند. 
دسته اول منکر هستند، می گویند همه چیز اوهام و خیالات است،
دسته دیگر که زکام هستند اگر به شامه شان بوی عطر بخورد، تولید مرض های سخت می کند، مثل محمد علی باب، چون نفس تزکیه پیدا نکرده. نور به آن می خورد برداشت نفسانی می شود.
پس یک عده ای مجاز نیستند که طبابت کنند. اما دسته سوم از آدم هایی هستند که خدای تعالی خودش آن ها را به مقصد رسانده و می توانند دستگیری کنند و مرض را تشخیص می دهند، ایشان از آنهایی بودند که می شناختند. عکس طرف را نگاه می کردند، می گفتند که چه جور آدمیه. 
4- خانم انصاری ممکن است یک مقداری از آقای تناوش برایمان بگویید؟

خانم انصاری:
دستور از غیب برایش می رسید و انجام می داد، البته هیچی نمی گفت. یک شب من دیدم از شب تا صبح خودش با خودش دعوا می کند و به من هم می گه تو اتاق نیا، من دیدم که پا شد و رفت بیرون.
یک دختری را آورده بودند حرم حضرت معصومه(س) بسته بودند که شفا پیدا کند، بعد به ایشان گفته شده بود که بروند، پا شده بود و رفته بود و موقع اذان دوباره برگشت.
بعد آمد یادداشتی نوشت که به من دستور دادند برو اون جا این دعاها را بخوان و دختر شفا پیدا کرده بود. 
تناوش می گفت که پدرت بزرگه، امام زمان علیه السلام خیلی ایشون رو دوست داره و می گفتند حواست باشه که پدرت ازت راضی باشه. 
5- اثر آقای انصاری روی حاج اسماعیل دولابی چگونه بود؟ 
دکتر علی انصاری:
حاج اسماعیل دولابی در علوم ظاهری اینگونه نبود که مثلاً حوزه ای دیده باشه و یا در مدرسه ای به صورت آکادمیک درس خوانده باشه ولی کسانی که در جلسات ایشان بودند همه می دانند که مطالبی را که می گفت از قلبش بیان می کرد و این اثری بود که ایشان روی افراد گذاشته بود. 
6- در بین شاگردانشان از کدام بیشتر تجلیل می کردند؟ 
آقای احمد انصاری:
آقای انصاری به آقای دولابی خیلی احترام می گذاشت، می فرمود: « ایشان به کمالات خودش رسیده، » خیلی از ایشان تجلیل می کرد. 
آقای افراسیابی :
همین را می دانم که ایشان فقط یک شاگرد داشتند و آن هم آقای نجابت بود، موقعی که تو مجلس ایشان بود امکان نداشت سر سوزنی خودش را اظهار کند، مثل عبد ذلیل دو زانو می نشستند. 

رفتار اجتماعی 

1-  می دانیم که حضرت آقای انصاری نسبت به شاگردان و رفقا دقت و التفات داشتند، آیا برخوردشان با عموم مردم هم به همین کیفیت بود؟ در رابطه با فامیل نسبی شان چطور؟ خاطره ای اگر در این باب دارید بفرمایید : 
آقای احمد انصاری:
ایشان بارها می فرمود که بهترین اعمال عبادی انسان برای رسیدن به مقام قرب خدا، خدمت به خلق است. می فرمود: آن هم خلقی که مورد توجه خداست، اون افراد برجسته ای که مورد قبول خدا هستند و اگر اینها نشد دیگر افراد خلق. این ها همه نهال هایی هستند که خداوند با دست خودش کاشته. و به این ها همه احترام می گذاشت. 
بله عرض کنم به حضورتان که اشخاص می آمدند، با ایشان ملاقات می کردند. گرفتاری هایی داشتند، می فرمود که شما گرفتاریتان این است که مثلاً نماز نمی خوانید، بیشتر هم تکیه شان روی نماز بود. می فرمود: اگر نماز را درست بخوانید تمام مشکلاتتان حل می شود. 
« انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر » را برای این ها بیان می کرد. یک روز یک نفر از دوستان آمد اصرار زیادی کرد،
گفت: آقا به من دستوری بدهید. ایشان اعتنایی نکرد.
روز دوم آمد و گفت، باز اعتنایی نکرد، چند مرتبه آمد وگفت. یک روز با یه حالت ناراحتی فرمود: چیه هر روز می آیی از من دستور می خواهی؟! برو، فلان کار را باید بکنی ! فلان کار، فلان کار... تمام دستورهایی که در زندگی مراعات نمی کرد، همه آنها را بهش گفت. گفت اینها را انجام بده بعد بیا سراغ دستور، « چون اول شریعت مقدس و اسلام را باید مراعات کنی. »
ایشان نسبت به اشخاص، برخوردهای مختلفی داشت، آنهایی را که می دید با کمال خلوص نیت می خواهند استفاده کنند آنها را خیلی با مهر و محبت می پذیرفت و کسانی را که می دید هدف های دیگری دارند و در این لباس آمده اند، به آنها اقبال نمی کرد. 
به اقوام و کسان خود خیلی محبت می کرد. حتی می رفت و بررسی می کرد کسانی را که هر مشکلی داشتند، در خور توانش، آن مشکل را رفع می کرد. در این زمینه خیلی دور اندیش بود. دید باز و وسیعی داشتند. بارها شده بود که سر سفره نشسته بودیم یکی می آمد، می گفت: غذایی ببرید بدهید به خانواده فقیری، آنها می رفتند. در این زمینه ها خیلی دور اندیش بودند. 
2- رفتار همسایه ها و مردم همدان در اون دوره با آقای انصاری چطور بود؟ 
خانم انصاری:
همسایه ها خوب بودند، فقط مادربزرگم شنیده بود که می گفتند: روش آقا با همه علما فرق داره. بعضی از مردم بهشون می گفتن صوفی، ولی ایشون صوفی نبودند اینها عارف بودند دیگه. مردم همدان هم خیلی دوستشون داشتند. 
3- برخورد آقای انصاری با کسانی که مخالفت با ایشان می کردند، چطور بود؟ آیا از بستگان کسانی بودند که با ایشان مشکل داشته باشند؟ 
آقای احمد انصاری:
نه آن جور نبوده، بعضی ها می آمدند و از ایشان چیزهایی را می خواستند که با تصرف و خوارق عادات کارهایی انجام دهد و خوب ایشان ابا و امتناع می کرد. 
آقای اسلامیه: 
آقای سبزواری که مرد بسیار پر برکتی بود و از شاگردان ایشان محسوب می شد، خیلی از آقا دفاع می کرد، گاهی افراد را خصوصی می خواست و به آنها تذکر می داد که تو در اجتماع حرفی پشت سر ایشان زدی؟
البته افرادی را تذکر می داد که شایستگی تذکر داشتند، والاّ اراجیف زیاد بود. خیلی از افرادی بودند که با مرحوم آقای انصاری بودند، ولی آقای انصاری آنها را قبول داشت.
می فرمود: آدم های خوبی هستند، عاقل هستند، می شود بهشان نماز خواند. آن ها ممکن بود مخالف باشند ولی ایشان این طور نبودند. یک عبارتی ایشان داشتند، می فرمودند: «اوّل خطر سالک این است که با علمای ظاهر، اون هایی که واقعاً پاکند و ترویج شریعت می کنند، به اینها بدبین و بی اعتنا می شوند. و این اوّل خطر سالکه، چون اینها مروّج شریعتند، باید این ها را احترام کرد. اگر چه آنها جفا کنند. حالا آنها که خوب بودند ایشان تأیید می کرد. »
4- با توجه به جامعیت آیت الله انصاری، درباره دیدگاه اجتماعی ایشان توضیحاتی بفرمائید؟
آقای افراسیابی:
اون اواخر وقتی که آرامش پیدا کرده بود، خیلی اجتماعی بود، با همه مردم مراوده داشت، حتی کلیمی، یک یهودی بود که بچه اش مریض بود، همه جا، تا آمریکا و اسرائیل هم برده بود ولی خوب نشده بود، پیش آقا آوردند.
روز جمعه ای بود من هم آنجا بودم، با یک نسخه و معالجه چند ماهه خوب شد و فکر می کنم آن یهودی مسلمان شد. با مسیحی هم معاشرت داشتند، جوری نبود که پرهیز کنند، حتی ایشون می فرمودند اگر یک مسیحی ظرفش را آب بکشد و طاهر کند یک چایی به من بدهد می خورم، این نجاست ها ذاتی نیست، ایشان این طور بودند. 
5- یعنی ایشون اهل کتاب را نجس نمی دانستند؟ 
آقای افراسیابی:
بله، نجس نمی دانستند، مثلاً ظرفی که از آن مشروب بخوره و ظرفش اشکال داره و نجس است، اما قائل به نجاست ذاتی نبودند، ولی می فرمودند که اگر ظرف را طاهر کنند، استفاده اشکال ندارد. 
6- ظاهرا آقای انصاری به ظلم نکردن به دیگران خیلی اهمیت می دادند و در مورد حق الناس دقت زیادی داشتند. مطلبی در این رابطه دارید که بیان بفرمایید؟ 
آقای افراسیابی:
این که ظلم مانع است والله، یه چیز فطریه، مخصوص ایشان نیست، یه چیز فطریه، وقتی حق الناس گردن آدم باشه همه جا آدم گیره، متوجهید؟ خوب ظلم هم حق الناسه. بنده، خدا نکرده به کسی ظلم کرده باشم، خب چیزی گردنم هست، تا این دینم را ادا نکنم پیشرفت نمی کنم.
وقتی من زیر بار باشم، کی می تونم راه برم؟ راه رفتن وقتیه که بار از دوش آدم برداشته بشه. حق الناس بزرگترین ظلمه! بزرگترین چیزیه که ادم با خودش حمل می کنه. این فطرت هر کسه، مربوط به ایشون تنها نیست. 
آقای اسلامیه:
یک برادری داشتند به نام مرحوم هدایت، کارش عطاری بود، توی بازار همدان. ایشان نقل می کردند که آقا جواد بعد از اینکه به قم رفته بود، دیدم در نامه ای به من نوشته فرستاد که من کاسه ای از فلان کس ماست آورده ام نمی دانم گرویی اش را داده ام یا نه، ببر ده شاهی بده به این آقا و حلالیت بخواه.از قبیل این نامه ها زیاد بود. 
یک دفعه هم به من نامه نوشتند که برو خدمت آخوند و از ایشان برای من حلّیت بخواه. چون من در مجلسی بودم که از ایشان غیبت شد و من تا فکر کردم که آیا وظیفه شرعی دارم که دفاع بکنم یا خیر اون مجلس بهم خورد، تو برو و از ایشان حلالیت بخواه. 
خانم فاطمه انصاری:
بله، یک صبح یادم می آید یک گونی پول آوردند دم در و بعد همین طور طلبه های مسجد آخوند همدان می آمدند پول می گرفتند. ما سر سفره بودیم و داشتیم غذا می خوریم. یک آقایی آمد که جوان بود، شیخی گفت: آقا، گرسنه ایم، امشب غذا نداریم بخوریم. بقیه اون را هم دادند و گونی را تکاندند و گفتند این هم مأمور آخری بود، این هم حواله بود خدا فرستاد، تموم شد تا غروب. 
7- آیا حضرت آقای انصاری مسافرت به مشاهد شریفه یا جاهای دیگر داشتند؟ 
آقای احمد انصاری:
بله سفرهایی داشتند که ما نمی دانستیم برای چه می روند، احتمالاً دستگیری هایی می کردند و مأموریت هایی داشتند.
خانم فاطمه انصاری: 
مشهد سالی 2 بار با رفقاشون می رفتند. مکه هم زیاد نرفتند 3 بار یا 2 بار شنیدم رفتند مکه، برادرم می گه یه بار من گفتم: می خوام برم عمره. گفتند: به فقرا کمک کن. اینجوری که مثلاً پشت سر هم آدم نباید مکه بره حالا، هر کی یه عقیده ای داره. 
8- در مورد این که نماز جماعت ایشان چه کیفیتی داشت و کجا بود؟ اگر ممکن است توضیحاتی بفرمایید؟
خانم فاطمه انصاری:
تا اون جا که یادم می آد؛ روز، مسجد پیغمبر نماز می خواندند. مسجدش هم خیلی قشنگ بود، من یادمه باهاشون می رفتیم، می گفتیم که ما هم می خواهیم بیاییم مسجد، ماها رو با خودشون می بردند مسجد پیغمبر، اصلاً آدم روح می گرفت، می گفتن، از اولیاء و انبیاء اونجا خوابیدن. آجری و قدیمی بود، ولی روح داشت. 

دیدگاه توحیدی

آقای قاضی در مورد ایشان فرمودند که آقای انصاری توحید را بی واسطه از خود خدا گرفته است. در مورد نوع نگاه توحیدی ایشان مطلبی بفرمایید؟ 
آیت الله سید علی محمد دستغیب :
بله عرض کنم که در معرفت و توحید خدای تعالی همه طالبند، یعنی خدای تعالی مایه اصلیش را در درون انسان قرار داده، منتها آدم در مصادیق اشتباه می کنه. « نحن أقرب الیه من حبل الورید » هیچ حجابی بین ما و خداوند نیست. همین اوهام و خیالات است که مانع ما می شود. اون وقت چیزی که ما از آیت الله انصاری می دیدیم و آیت الله نجابت بیشتر از ما درک می کرد، این بود که آقا شخص را متوجه معنا می کرد، تا ایشان یک دفعه یک تحولی ایجاد نکند این اشک ها نمی آید.
این تحول بود دیگه! یعنی بنده را به آن حقیقت که خدا همراه ماست متوجه می کرد، این همان توحیدی هست که آدم دنبالش است، خب آن ها آن را دارند. من یک وقت صبح از جلسه تنها داشتم می آمدم، یک حال خوبی هم داشتم، به اندازه چند ثانیه یکدفعه متوجه شدم که دیگه غیر از خدا تا به حال هیچ چیز نبوده و نیست.
ایشان به نحوی کار می کردند، به نحوی این توحید زیبای الهی را تواجداً به این شاگردان القاء می کردند که اینها نیازی به بحث های مکاشفات و کرامات پیدا نمی کردند. 
استاد کریم محمود حقیقی :
بله هیچ کس جز از خدا نمی گوید، یعنی گاه هست که خدای تعالی با وسیله می ده گاهی هم بدون وسیله. اوایل جوانی که تازه خدمت آقای نجابت رسیده بودیم، یه شب خواب دیدم که تو قبر خوابیدم و در حدود ده متر شاید گِل روی سرم بود.
جناب آقای نجابت آمدمد دستشان را گذاشتند روی قبر و این قبر شکافته شد، من از تو قبر آمدم بیرون. حالا واقعاً مقایسه می کنم ایمان خودم را قبل از مراجعه به ایشان و بعد از مراجعه، می بینم هر چه دارم از برکت ایشان دارم. 
« من یتّق الله یهد قلبه. » خدای تعالی خودش هدایت می کنه قلب ایشان را. من خیلی از مسائل توحید فلسفی را، که خوب روش ملا صدرا و اینهاست، هیچ وقت ندیدم که مثلا آقای نجابت از این طریق وارد بشه، چون ایشان معتقد بودند که اگر تو تقوا را انتخاب کنی و اهل تقوا باشی، خدا خودش بهت می فهمونه.
فرمایش امام صادق علیه السلام است در حدیث عنوان بصری : « لیس العلم بالتعّلم، انما هو نور یقع فی قلب من یشاء الله تبارک و تعالی ان یهدیه » این یعنی توحید با زیاد درس خواندن نیست، بلکه آن نوری است که خود خدای تعالی می دهد. طریقه این است. حالا گاهی هم باز خدای تعالی برای یک کسی که دنبال مدرک است از اون طریق می برد و می رساندش. 
دکتر علی انصاری :
من خدمت بسیاری از این بزرگان که رسیدم، چه کسانی که مرحوم آقا را درک کرده بودند و چه کسانی که درک نکرده بودند، همه شان این نکته را می گفتند که ما با تمام وجود این را درک کرده بودیم که آقای انصاری توحید و معرفت را بلاواسطه از مبدأ فیاض الهی گرفته بود و این را خود آقای نجابت از آقای قاضی بدون واسطه نقل می کردند.
مطلب دیگه این که ما از ایشان زیاد دیده بودیم گاهی اوقات که یه نگاه خاصی به بعضی از افراد می کرد، با اون نگاه کأنه درون افراد را زیر و رو می کرد، و اون نگاه چنان نافذ و عمیق بود که کاملاً وضعیت افراد را تغییر می داد، و اکثر کسانی که به این نحوه، مورد توجه خاص ایشان قرار گرفتند، از افراد بزرگی شدند. 
حاج احمد انصاری :
بله! در روایات در مورد اولیای الهی هست که « المؤمن ینظر بنور الله » یه حدیث قدسی دیدم در جلد 17 بحارالانوار علامه مجلسی، که انسان در مقام قرب و فنا به جایی می رسد که دیگه چشم برای خودش نیست، خدا با چشم انسان می بینه. 

مکاشفات و کرامات 

1- در احوالات آقای انصاری آورده اند که درویشی می خواست به ایشان طی الارض یاد بدهد، فرمودند« ما بالاتر از این را داریم، ما علم توحید داریم » می شود راجع به این مطلب توضیحی بفرمایید، و این که ایشان چه افقی را به شاگردانشان معرفی می کردند که این گونه مسائلی که برای خیلی ها جذاب است، در نظر اینها جلوه ای نداشت؟
آیت الله سید علی محمد دستغیب:
درست است، من این را اضافه کنم که واقعاً در نزد آیت الله قاضی، آیت الله انصاری، آیت الله نجابت، اصلاً مکاشفات و کرامات و اینها مسأله ای نبود.
توی شاگردانشان هم همین جور بود و مثلاً اگر یک کسی خواب می دید، دیگه شاید رویش نمی شد که به آقا بگوید، هر چند که خواب درستی بود. به عنوان بشارت می گفتند بگویید، یا اگر مکاشفه ای به عنوان بشارت برای آینده بود، مطرح می کردند ولی نظرشون واقعاً کرامات نبود.
این بزرگان آدم را متوجه کرامات خدا می کردند، اینها همه اش از کریمی خداست؛ یعنی شخص صاحب کرامت را به خدای تعالی متوجه کند. کشف یعنی چه؟ یعنی حجاب برداشتن؛ بهش بگو: بابا این کشف و کرامتی که از تو سر زده در حقیقت مال خداست نه تو. آقای نجابت در یکی از سفرهایشان به همدان 2-3 ماه در خدمت آقای انصاری ماندند. 
در این مدت یکی دو تا از شاگردانشان در شیراز، که سن کمی هم داشتند اما از برکت آقای نجابت قدرتی پیدا کرده بودند که از خیال اطلاع می دادند، مدتی در ارشاد و دستگیری شدند، آقای انصاری به آقای نجابت فرموده بودند: زود برگرد شیراز که اوضاع شلوغ پلوغ شده، زدند به کاهدون. آقای نجابت وقتی برگشتند، با اینکه روش برخوردشان ملایم بود و آن دو نفر هم پیششان محبوب بودند، شروع کردند به تندی کردن، که دیگه جای مهربونی نیست، باید همینطوری باشه تا موقعی که بالاخره چیزهایی که توی کله اش هست بریزه بیرون.
ولی متأ سفانه نتوانستند و ایستادند مقابل آقا، اعتراض کردند که چرا این جوری می کنید! چرا به ما فشار می آورید و بالاخره رفتند که رفتند. 
2- قضیه آقای ابهری چه بوده که مکاشفات ایشان را استثناء می کردند؟ 
آقای ابهری خیلی بزرگوار بود. تمسک ایشان به اهل بیت(ع) بود، حالت بکاء عجیبی داشت، مثلاً نشسته بودیم تو مجلس یکدفعه می زد زیر گریه می گفت: آی خانم زینب!... همین طوری می گفت ترکی و ... بالطبع کسی که متمسک به اهل بیت باشه خوب خدا هم حافظ اوست، اون ها هم نگهش می دارند.


رابطه توحید و ولایت 

1-  نظر آیت الله انصاری درباره این مقوله که « به توحید نمی توان رسید مگر از طریق ولایت » چه بود و به طور کلی اگر لطف بفرمایید و در مورد دیدگاه ایشان نسبت به رابطه توحید و ولایت توضیحاتی بدهید ممنون می شویم؟
حاج احمد انصاری: 
آن توحید که از ولایت جدا باشد یا ولایتی که از توحید جدا باشد، اصلاً ارتباطی به عرفان واقعی اسلامی ندارد. خیلی اصرار داشتند، می گفتند: اگر کسی موحد باشد حتماً این توحیدش باید توأم با ولایت محمّد (ص) و آل محمّد (ص) باشد و به خاطر همین هم ما هفتگی منزلمان روضه خوانی داشتم و ایشان دعوت می کرد از افرادی که خودش واقعاً اطمینان خاطر داشت که اینها مخلصند، مجلسی می گذاشت. دوستان و رفقا می آمدند روضه خوانی برقرار می کردند. 
استاد کریم محمود حقیقی:
کلاً ولایت یک خط، اما این خط ترسیمش از بالا به پایینه. یعنی خدا رو که شناختم، تماسم با خدای تعالی و احکام جز از طریق شریعت محمدی (ص) امکان پذیر نیست. وقتی که این مسأله را شنیدم ناچارم رجوع کنم به ولی عصرم که حضرت صاحب الزمان علیه السلام است. 
2- از حالات ایشان نسبت به اهل بیت(ع)، ائمه اطهار(علیهم السلام) برایمان بفرمایید. در ایام شهادت و یا ولادت ائمه(ع) چطور بودند؟ 
آیت الله سید علی محمد دستغیب:
ظهور توحید، ولایت است. یعنی کسی که عالم به اسرار الهی هست بإذن الله، وارد اسرار الهی شده خدای تعالی باید اجازه دهد. بعضی افراد چهل سال سلوک دارند، هنوز اجازه ورود ندارند. 
البته هدایت مال خداست و امام کسی است که متصل به خدای تعالی است. نمی شود کسی سر تسلیم در مقابل پیغمبر(ص) و علی علیه السلام و بقیه ائمه فرود نیاورد، محال است، محال! نمی شود کسی در اسماء و صفات خدا وارد شده باشد و در برابر ائمه اطهار(ع) خاضع و خاشع نباشد. لذا خدا رحمت کند آیت الله انصاری را، ما می دیدیم که در مقابل ائمه(ع) مثل یک غلام بود، مثل یک بنده ، و بارها این را در آقای نجابت مشاهده می کردیم، در مقابل ائمه اطهار واقعاً مثل یک غلام بود.
این که سهل است، در برابر کسی که طالب خدا بود، بزرگ یا کوچک فرق نمی کرد، دست او را به سینه شان می کشیدند، در مقابلش مثل یک عبد ذلیل بود. یک کسی که کوه معرفت، کوه توحید، کوه فقاهت بود، هیچی ازش مخفی نبود. بله، این ها چیزهایی است که از ایشون مشاهده کردیم.
خانم فاطمه انصاری:
من یادمه روزهای عاشورا شیر که برای ما از دهات می آوردند می گفتند رایگان اینها رو بدهید به مردم، خودتون نخورید. به نیت امام حسین علیه السلام خانه آقای سبزواری هم روزهای یکشنبه در همدان روضه بود. ایشان می رفتند صحبت می کردند یه کمی. شام هم می دادیم، هنوز هم این ده شب رو برنامه داریم. همینطوری درست می شه، خدا درست می کنه، مرحوم پدر خیلی سفارش می کردند به عاشورا تاسوعا؛ این که آدم حالت بکائی داشته باشه، خیلی دوست داشتند ائمه اطهار رو. 
حاج احمد انصاری:
خیلی هم اصرار داشتند. من یادم هست به آقای نجابت فرمودند حتماً این برنامه روضه را در شیراز در مدرسه تان داشته باشید. آن موقع 80-70 طلبه بودند و شب های جمعه در آنجا مراسم تعزیه و سوگواری سید الشهداء(ع) برقرار بود. می فرمودند احترام حضرت زهرا(سلام الله علیها) را فقط خاندان عصمت و طهارت شناختند، دیگران نمی توانند بشناسند، خیلی احترام می گذاشتند به حضرت زهرا(سلام الله علیها).
درایام سوگواری مراسمی در منزل برگزار می کردند و آقایان می آمدند و روضه خوانی می کردند، می فرمودند: این نوری است که خداوند توسط حضرت زهرا(سلام الله علیها) به ائمه معصومین عنایت فرمود و این نور را از طرف ائمه معصومین به دیگر بندگان نشر کرده. 
3- با عرض معذرت لطفاً بفرمایید آیا در مورد حضرت ولی عصر علیه السلام و یا دوران ظهور مطالبی می فرمودند؟ 
حاج احمد انصاری:
عرض کنم که ایشان وقتی اسم حضرت ولی عصر علیه السلام برده می شد یک مرتبه تغییر رنگ می داد، قیافه اش عوض می شد، می فرمودند: 
ظهور نزدیک است ولی اگر دعا کنید نزدیک تر می شود، چون دعا خیلی مؤثر است. می فرمود: هر چه می توانید برای ظهور حضرت دعا کنید.
ضمن این که زیارت عاشورا را زیاد تأکید می کردند که دوستان بخوانند به صورت مستمر، می فرمودند زیارت آل یس هم حتماً بخوانید و از حضرت بخواهید مشکلات دنیا و آخرت و سیر وسلوک شما را بر طرف کند، چون الان اختیارات با حضرت است، بارها این را می فرمود: زیارت آل یس در آخر مفاتیح الجنان است می فرمود: خیلی استفاده ببرید، توسل پیدا کنید به حضرت.
می فرمودند بیشتر آن کسانی که خدمت حضرت می رسند به صورت مکاشفه است، مشاهده نیست. می گفتند: آقا فرقش چیه؟ فرمودند: اگر آن زمان منقضی شد و دیدید اثری برایتان باقی مانده مشاهده است و اگر چیزی باقی نماند مکاشفه است. 
آقای سید علی محمد دستغیب:
اولاً توجه داشته باشید کسی که خدمت حضرت ولیعصر علیه السلام می رسد، اگر واقعاً فقیه عادل و مجتهد کامل باشد، هیچ وقت نمی گوید، خیلی کم پیش می آید. اگر هم بگویند، غالباً اینطور است که باید حتماً از اون طرف تعهد بگیرند، یا احیاناً به فرد خاصی سفارش می کنند و ثانیاً این ها ولّی خدایند، ولیّ خدا یعنی کسی که دیگر با خدا حجابی ندارد.
کسی که با خدا حجابی ندارد چطور ممکن است با امام زمان علیه السلام حجاب داشته باشد؟! امام زمان علیه السلام را همیشه حاضر می بینند. مثل ما که نیستند. برای ایشان الان امام زمان علیه السلام حضور واقعی دارد، یعنی دلش متصل به دل امام زمان علیه السلام است وگرنه ولیّ نمی شود. 
امروز ولیّ زمان و قطب عالم امکان، امام زمان علیه السلام است. خدای تعالی هر نعمتی که بخواهد به کسی بدهد، هر عذابی که بخواهد نازل کند به وسیله ولیّ زمان می فرستد، ولی درعین حال من از آیت الله انصاری چیز به خصوصی نشنیدم ولی همین طوری چیزهایی شنیدم و درصدد هم نبودم که از آیت الله نجابت بپرسم، دهان به دهان شنیدم که ظاهراً 5-4 دفعه ایشان خدمت حضرت رسیده. 
4- آیا اطرافیان یا شاگردان احیاناً از ایشان در مورد اینکه چطور می شود به محضر حضرت ولی عصر(عج) راه یافت، سؤالاتی می پرسیدند؟ 
حاج احمد انصاری:
در مورد تشرف خودشان هیچ نمی گفتند، هر چه اصرار می کردند می فرمودند که سؤال نکنید. شاگردانشان که در رده های بالا بودند هیچ وقت درباره تشرف ایشان سؤالی نمی کردند و یک روز من یادم هست گفتند:
آقا ما می توانیم خدمت حضرت برسیم؟ گفتند: این چه سؤالی است که شما می کنید؟ شما می توانید خدمت خدا برسید، خدایی که خالق وجود حضرت است، خدمت امام زمان علیه السلام نتوانید برسید، خدمت خدا رسیدن که سخت تر است. 
آقای اسلامیه:
يک موقع من از ایشان سؤال کردم چطور می شود خدمت حضرت ولی عصر(عج) رسید؟ خیلی کوتاه فرمودند: 
موقعی که به حالت فرق نکند حضور و غیاب آقا، آن موقع می توانی خدمت خود آقا برسی. خوب این خیلی مطلب است، حالا دیگران ذکر می دهند، توسل می دهند. آدم باید برود خودش را آماده کند تا حضور و غیاب برایش فرق نکند، آن وقت می تواند. 
آقای افراسیابی:
اگر واقعاً چنین چیزی می خواهید فقط صدق، صدق، صدق، تموم شد و رفت، در هر راهی که شما دارید می روید، در راه خداشناسی یا رسیدن به خدمت حضرت یا افاضه فیضی از طرف ایشان، جز صدقش هیچ راه دیگری ندارید. 
آقای نجابت می فرمودند که این هایی که می خواهند خدمت امام زمان علیه السلام برسند، محبت ایشون با چی بدست می آید؟ با شرعیات و محبت و مراقبه. 
5- مطلب و یا نکته دیگری اگر خاطرتان هست درباره آقای انصاری با ائمه اطهار(ع) دریغ نفرمایید. 
دکتر علی انصاری:
بعضی فکر می کنند ولایت همین صورت ظاهر قضایا را درست کردن، من مثلاً خودم را فدای امام حسین علیه السلام می کنم یا فدای حضرت علی علیه السلام. اگر انسان واقعیت ولایت را درست درک کند و در طیف وجودی آن بزرگواران قراربگیرد، تجلیات توحیدی بر این فرد محقق خواهد شد. خواهش می کنم دقت بفرمایید، آثار ولایت این است. ولایت یعنی دوست داشتن، برای اینکه انسان راه حقیقت را طی کند، ولایت برای این است که به آن مدارج توحیدی دست پیدا کند.
و ولایت صحیح آیا این است که انسان اظهار محبت به ائمه بکند. بعد هر کاری دلش خواست بکند؟ این اصلاً با ولایت سازش ندارد. دو نوع ولایت داریم : ولایت با فتح « واو» به معنای دوست داشتن است، با کسر «واو» به معنای حکمرانی کردن است و این ها اسم مشترکشان مولا است. 
کسی که ولایت صحیح داشته باشد باید به توحید برسد وگرنه این ولایت نتوانسته آنچنان که باید اثر خودش را بگذارد. ولایت آان است که از همان مشربی که آنها آب می خورند، این هم آب بخورد. 
6- از احوالات مرحوم انصاری، در ایام عاشورا یا هنگام زیارت اماکن مقدسه و حرم ائمه اطهار(ع) چیزی در خاطرتان هست؟ 
دکتر علی انصاری:
دو تا از دوستان ایشان در همدان بودند یکی مرحوم آقای غلامحسین سبزواری و یکی مرحوم حاج غلامحسین همایونی. این ها در ایام عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه السلام مرتباً جلسه داشتند و مرحوم آقا روزهای یکشنبه صبح منزل آقای سبزواری مطالبی می فرمودند و حتی این اواخر با وجودی که بدنشان ضعیف شده بود، چندین بار یادم هست که وقتی قطرات اشک از چشم ایشان می آمد حالشان دیگر خیلی منقلب می شد، به طوری که دیگر نمی توانستند حرفشان را ادامه دهند، منزل آقای همایونی هم همین طور و منزل آقای بیگ زاده هم ایام ده روز محرم روضه داشتند که ایشان بعد از نماز مغرب و عشاء در حدود سه ربع، یک ساعت صحبت می کردند. در زیارات هم ایشان خیلی حالت غیر عادی داشتند.
دو وضعیت بود که ایشان کاملاً از حالت عادی خارج بود، یکی بعد از نماز به خصوص بعد از نماز مغرب و عشاء، حتی گاهی یک ساعت و نیم ایشان یارای حرف زدن نداشتند، کاملاً جلسات در سکوت بود و یکی هم در حالت های زیارت، منقلب می شدند و حالت گریه بهشون دست می داد و گریه می کردند،
گاهی اوقات طوری بود که قلبشان می گرفت، ناراحت می شدند. صورتشان را به ضریح حضرت معصومه (س) یا کربلا یا نجف می چسباندند. 


دیدگاه ها 

1-  لطفاً بفرمایید آشنایی ایشان با حضرت امام(ره) چگونه بوده است و در مورد ایشان چه نظری داشتند؟ 
آقای احمد انصاری:
پدر بنده چون خیلی آدم با استعدادی بودند، در سن 24 سالگی به مرحله اجتهاد رسید. می فرمود من وقتی که به مرتبه اجتهاد رسیدم، دیگر هیچ نیازی به تقلید نداشتم به مرحله استنباط رسیدم.
به اصرار دوستان و رفقا رفتم قم و در درس مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی شرکت کردم، و اون زمانی بود که مرحوم خوانساری مرجع تقلید بود و مرحوم امام در درس ایشان شرکت می کرد و این ها با هم آشنا می شوند که خود حضرت امام هم در نوشته هاشون دارند، در کتاب پرواز در ملکوت اسم ایشان را با تجلیل برده اند. 
مرحوم ابوی می فرمود حاج آقا روح الله مرد بزرگواری است. این رو ما از ایشون می شنیدیم.
آقای افراسیابی:
شخص بود، خدا رحمتشان کند، سنه 34 بود. می گفت: از ایشان اجازه گرفتم، که آقا اجازه می دهید ما یک ماه قم بمانیم؟ فرمود: بسیار کار خوبی می کنید، جای خوبیه. گفتم: آقا اجازه می دهید برویم پشت سر فلان آقا نماز بخوانیم؟ 
گفتند خوب است ولی یک کسی به نام آقا روح الله توی فلان مسجد است، برو پشت سر او نماز بخوان. آمدیم قم، پرسیدم: آقا روح الله کیه؟ یه مسجدی بود دیدیم آقای خمینی اون جاست. پشت سر او نماز می خواندیم.
دکتر علی انصاری:
امام خمینی و آقای انصاری همدانی با هم ارتباط داشتند، من 8-7 ساله بودم که می گفتند حاج آقا روح الله مرد بزرگیه. 
آقای اسلامیه:
امام خمینی در سال 68 فوت شدند و آقای انصاری در سال 39 و اینها 30 سال با هم تفاوت دارند. آقای انصاری موقع فوت 59 ساله بودند و آقای خمینی 89 سالشون بود پس تقریباً هم سن بودند، و از شاگردان آقای حائری بودند.
ولی امام از اول تحت سرپرستی آیت الله حائری بود، پس این ها در زمان طلبگی ملاقات زیاد داشتند که ظاهراً مخفیانه هم بود. البته این بزرگوار خیلی مظلوم بود، آقای سبزواری می گفت ما یک وقتی از آقا پرسیدیم آیا کس دیگری غیر از شما هست؟ می فرمودند: یک حاج شیخ روح الله درقم هست. 
2- از دیگر بزرگانی که با ایشان مراوده داشتند اگر چیزی به خاطر دارید بفرمایید؟ 
آقای احمد انصاری:
از جمله کسانی که به ایشان ارادت می ورزیدند و می آمدند خدمت ایشان و از مراجع تقلید بودند، آسید محمد هادی میلانی که از مراجع وقت بودند. 
به مرحوم شیخ محمد بهاری و شیخ محمد حسین غروی خیلی احترام می گذاشتند و می فرمودند اینها افرادی هستند که از کمّلین عرفا هستند و به مدارج بالایی رسیدند و امتیازشان را در این می دانستند که هم به شرع مسلط بودند هم به عرفان. 
آقای اسلامیه: 
از سید بن طاووس، ملا حسینقلی همدانی، ملاصدرا، مرحوم بهاری هم تجلیل می کردند. 
3- اگر در مورد مکاتبات با بانو امین مطلبی می دانید بفرمایید؟
آقای اسلامیه:
مرحوم انصاری با بانو امین مکاتبه داشتند. خانم امین نامه می نوشت و از ایشان سؤالاتی می کرد. ایشان هم جواب می دادند. البته خانم امین کتاب های عرفانی دارد مثل سیر و سلوک و نفحات الرحمن، سطح عرفانی ایشون هم بالا بوده. 
4- اگر ممکن است بفرمایید در بین کتب عرفانی و فلسفی بیشتر چه کتاب هایی را مطالعه می کردند؟ 
آقای علی انصاری:
ایشان مرصادالعباد را مطالعه می کردند و نظریات خودشان را در قبال آن بیان می کردند. می گفتند خیلی عبارات دارد که شما نمی فهمید. 
آقای احمد انصاری:
کتابهای فلسفی به ویژه اسفار یا شرح منظومه را ایشان قبل از این که در وادی سیروسلوک وارد شوند می خواندند. در علوم معقول خیلی وارد می شدند و مطالعه می کردند. 
اما زمانی که وارد راه عرفان شدند، گفتند این ها یک مقداری سد راه است، می فرمودند که فلسفه تا حدی که به عرفان رهنمون باشد خوب است ولی از آن به بعد جون انسان بینایی پیدا می کند، می تواند با پدیده های فکری جلو برود. 
5- راجع به شعرای نامی مثل مولوی، حافظ و ... چه دیدگاهی داشتند؟ 
آقای افراسیابی:
ایشون نسبت به مولانا، ارادت داشتند، حافظ رو اهل جذبه می دونستند و می فرمودند که دو سال مجذوب بوده. شاهدش هم اون شعر حافظ بود: 
چهل سال رنج وغصه کشیدیم و عاقبت 
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود 
دو سال مجذوب شد و رسید، اشعار حافظ از یک مخزن عالی است و از یک روح بلند. خب این روح بالطبع در شعرش هم است. ایشان سر قبر حافظ هم رفته اند. 
آقای اسلامیه:
از این نظر که ایشان همه چیز را در ایما و اشاره می گفتند و در پرده، نه صریح، به حافظ شباهت داشتند. 
6- از بین دیوان اشعار با کدام بیشتر انس داشتند و اشعارش را می خواندند؟ 
آقای احمد انصاری:
به تمام شعرایی که در عرفان و سیروسلوک شعر می گفتند احترام می گذاشتند، مخصوصاً به حافظ.
به حافظ خیلی احترام می گذاشتند، می فرمودند حافظ را کم اشخاصی هستند که بشناسند. 
حافظ و مولوی را خیلی احترام می کردند ولی حافظ را بیشتر. وقتی من از مثنوی سؤال کردم، فرمودند شما قدرت درک آن را ندارید این در صلاح شما نیست. 
از غزلیات حافظ زیاد در جلسات استفاده می کردند و این غزل را زیاد می خواندند: 
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است 
بیا ر باده که بنیاد عمر بر باد است 
تو را زکنگره عرش می زنند سفیر 
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است 
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است 
7- نظر آیت الله انصاری درباره کتب تفسیر چه بود و چه تفاسیری را توصیه می کردند؟ 
می گفتند: تمام مراحل تکاملی وجود انسان و سیروسلوک در قرآن هست. برای همین ایشان دیدگاه خاصی نسبت به تفسیر آیات کلام الله مجید داشتند، بیشتر به تفسیر صافی یا مجمع البیان مراجعه می کردند. می گفتند در این دو تفسیر خیلی اشاره شده به مراحل توحیدی. 
از تفسیر خانم امین هم خیلی تقدیر می کردند، می گفتند تفسیری بسیار قوی است. البته علامه بعد از رحلت ایشان تفسیر داد بیرون. 
خیلی می گفتند آیات قرآن را بخوانید مخصوصاً سوره یس. خیلی می توانید از آن بهره ببرید. 
8- بیشتر چه دعاهایی می خواندند؟ 
آقای احمد انصاری:
به کتبی که دعاهای مأثوره دارد، خیلی اصرار داشتند. می فرمودند که آنها را بخوانید. هر کدام نورانیتی خاص دارد و بیشتر به مفاتیح و بحارالانوار مجلسی سفارش می فرودند. با صحیفه بسیار مأنوس بودند و دعاهای دیگری هم داشتند که همه اش به موقع بود، یعنی روی آن اصل و اساسش، مثلاً دعای هر روز را سر جای خودش می خواندند. 
9- در فقه و اصول بیشتر به چه کتبی مراجعه می کردند؟ 
آقای احمد انصاری:
ایشان به تمام کتب فقه و اصولی احترام می گذاشتند، چون خودشان اجتهادشان مستقیماً از کتب جواهرالکلام و مفاتیح الکلام بود بیشتر به این ها استناد می کردند. 
آقای اسلامیه:
به صاحب جواهر اهمیت می دادند. 
10- در مباحث اخلاقی ایشان جه کتاب هایی را توصیه می کردند؟ 
آقای احمد انصاری:
معراج السعاده زیاد می خواندند و توصیه هم زیاد می کردند. 
آقای اسلامیه:
ایشان افراد مبتدی را سفارش به معراج السعاده می کردند و همچنین به کتب اخلاقی که با روایت بحث را شروع می کردند علاقمند بودند. 


رحلت 

1- در مورد رحلت و روزهای آخر حیاتشان و محل دفنشان اگر مطلبی بخاطر دارید بفرمایید؟ 
خانم فاطمه انصاری:
ما تهران بودیم که ایشون سکته مغزی کردند. می گفتند: من را دکتر نبرید، من یازده، دوازده ماه دیگه بیشتر مهمونتون نیستم و آقای تناوش می گفت درست سر همان موقع رحلت کردند. 
ساعت آخر، خود مرحوم پدر ماها رو خواستند، وقتی رفتیم دیدیم که انگار تو صورت ایشان واکس نور زده اند، مژه ها قشنگ، اصلاً عجیب زیبا شده بودند و لحظه آخر بوی عطر و گلاب می آمد، جوان تر از سن خودشان شده بودند و خیلی زیبا. من فهمیدم که اینها حالت خدایی است، بوی گلاب را همه احساس می کردیم. ایشان را به قم بردند و تناوش می گفت: موقع تدفین، ما خود ایشان را دیدیم که حضور داشتند و زیارت نامه می خواندند. 
2- نقل شده که پس از رحلتشان ایشان را می دیدند. اگر ممکن است در این باره براینمان توضیح بفرمایید؟
خانم فاطمه انصاری:
بله، بعضی از بچه ها می دیدند مثلاً همین علی برادرم بچه بود، می گفت آقا رو دیدم، می آمدند سر می زدند به خونه. خواهرم هم می دید مثلا می گفت که داشتند وضو می گرفتند، یه خاطره دیگری هم دارم، خواهر کوچکم نامزد بود که پدر به رحمت خدا رفتند، بعد آقای محمدحسن بیات که دوست صمیمی پدرم بود، روز چهارم، پنجم فوت پدر گفتند که آقا را خواب دیدند که ایستادند فلان جای حیاط خونه مون و دست آقای اسلامیه را گذاشتند
توی دست اکرم و گفتند عزا نگه ندارید، این بچه ناراحت می شه بذارید اینها را بفرستیم خانه بخت. بعد دو ملک آمدند گفتند: آقا برویم رسول خدا(ص) منتظر شماست.
و یکدفعه آقا اوج گرفتند رفتند آسمان. همینطور مرحوم تناوش هم هی می گفت که مثلاً روح آقا الان اینجاست. 
3- درکتاب کوی بی نشان ها خوابی را از شما نقل می کنند که مرحوم ابوی را در خواب در بهشتی می بینید در حال سجده. اگر ممکن توضیح دهید؟ 
آقای احمد انصاری:
درسته، یک گرفتاری بعد از فوت ایشان به من رسید. آن گرفتاری خیلی مرا رنج می داد، هر شب توسل پیدا می کردم که خدا مرا از این گرفتاری نجات دهد. یک شب خواب دیدم مرا به باغ بزرگی بردند که نظیر آن باغ را ندیده بودم. درختان تنومندی داشت و تنه این درختها مثل شیشه بود ولی شیشه نبود، خیلی ظرافت داشت، این شاخ و برگ ها سر کشیده بود بالا و از سایه هر کدام از این شاخ و برگ ها ده، دوازده نفر می توانستند استفاده کنند. پرنده های جور واجور و ... بعد دیدم، ابوی یک گوشه ای نشسته و مشغول عبادت است. نمی دانستم آن جا کجاست گوینده ای به من گفت اینجا بهشت الهی است. گفتم اون کیه؟ پدرمه؟ گفتند: بله، از آن وقت که آمده اینجا به عبادت مشغوله به من گفتند: بیشتر از این چه می فهمی؟ گفتم: من چیز دیگر نمی فهمم.
گفتند: از آن زمان که آمده اینجا تا به حال تماماً در آن عالمی است که با خودش از دنیا آورده، چیه تا یک مقدار مشکل برایت پیدا می شه، متوسل می شوی به خداوند که رفع شود واگذار کن به خدا تا خودش حل و فصل کنه. چون اینها لازمه زندگیه باید باشه تا تو به کمالات خودت برسی، اینها باید انسان را پخته کنه. نظر آقا هم همین بود.