هدر اصلی سایت

مقالات

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود

حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت(قدّس سرّه)  ۱۳۹۴/۰۹/۱۱
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
بیانات عارف باللّه و فانی فی اللّه حضرت آیت الحق حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی در شرح یک بیت از لسان الغیب حافظ شیرازی:
ساقـی حدیث سرو و گل و لالـه می رود
ایـن  بحـث بـا ثلاثه  غـسّـالـه  می رود
در کلمات خواجه ،  هشتاد در صد ساقی که استعمال می فرماید آقا امیرالمؤمنین(ع) هستند،  بیست در صد استادش است . ساقی آن مرد محترمی که با او رفاقت دارد مقصودش استادش است ، برای اینکه دارد طرح مسئله می کند ؛ دارد مطلب را توضیح می دهد . می گوید در مفکّره من آرزوی استقامت در خدا پرستی است . سرو را تشبیه فرموده برای استقامت .
می گوید: جناب ساقی ، آرزوی استقامت در راه خدا پرستی را دارم . سرو را در لسان ایشان نوعاً و در لسان بعض آقایان دیگر نشانه و کنایه از استقامت است . ساقی آرزو دارم در راه خدا پرستی مستقیم بمانم نه اینکه خدای نکرده کج و معوج و خود پرست بشوم . اوّلاً آرزو دارم مستقیم بمانم در راه خدا پرستی ، ثانیاً در اثر استقامت و عنایت پروردگار به حالت اوّل باقی نمانم . به حالت غنچگی باقی نمانم . روحم از جمود و از جهل یک خورده بیاید بیرون . از حالت غنچگی تبدیل بشود به حالت گُلی . سرو و گُل مرتبه دوّم سالک است که از آن بساط و از آن فشار جهل و فشار تقلید می آید بیرون . یک انبساطی در روحش پیدا می شود . یعنی قید و تقیّد و تقلید خیلی از او کم می شود تقلید نه در احکام و نه  در معارف . آرزوی استقامت را دارم ، آرزوی انشراح از حالت غنچگی به حالت گلی دارم . آرزو دارم روحم تحقیقاً آثار ربوبی را به نحو ایجاب جزئی یا ایجاب کلّی بیابد . از حالت تقلیدی بالاتر بیایم . به علاوه آرزو دارم در حالت گلی نیز نمانم بلکه شعله عشق مرا جذب بکند . از حالت گلی تبدیل بشوم به لاله . لاله آن گُل شقایق است که میان گندمها نوعاً پیدا می شود و قرمز است و دائماً هم پیدا نمی شود . در فصل خاصّی پیدا می شود . آرزویم این است که علاوه بر استقامت و علاوه بر انشراح از حالت گلی، مجذوب منعم خودم واقع بشوم . مجذوب ارباب خودم واقع بشوم. یعنی علاوه بر انشراح، عاشقش بشوم . عاشق منعم حقیقی ، یا واسطۀ منعم که ساقی باشد.
ساقی حدیث سرو و گل لاله می رود
ایـن بحث بـا ثلاثه غسّالـه می رود
این در مفکّره من خَلَجان دارد . آرزوی این سه مسأله را دارم . جواب می دهد ساقی: « این بحث با ثلاثه غسّاله می رود ».
یعنی حتماً شخص باید از نجاست التفات به غیر بیاید بیرون . خودالتفات به اسباب  نجاستی را در نفس پدید می آورد. از این جهت باید طهارت برایش پیدا بشود . یعنی تا نظر به اسباب است ، تا نظر به رفیق است ، تا نظر به همسایه ، تا نظر به بانک و چک و این حرف ها است ، هنوز طهارت حاصل نشده . وقتی که به نحو ایجاب جزئی در مفکّره وارد شده باشد که والله قسم مسبّب تمام اسباب خداست ، این طهارت مرتبه اوّلی نصیبش می شود. و در مرتبه ثانیه یک مقدار زیادی نفس رو برگردانده از سبب . لا محاله پشت سرش گل است ، پشت سرش تحقیقاً نور خداست ، از نفس که شخص روبرگرداند و ایمان جزئی هم به خدا دارد رو به خدا آورده تحقیقاً طهارت دوم که اتّصاف به اوصاف پروردگار عالم است حاصل می شود. در این جا طاهر شده ام یعنی سبب بین نیستم . در مرحله دوم علاوه براینکه سبب بین نباشم علاوه بر این که طاهر باشم از شرک ، یعنی التفات    به غیر نداشته باشم ،  متّصف هم بشوم به اوصاف ربوبی . کَرمَم حقیقی باشد نه تکرّم باشد ، عفوم حقیقی باشد نه تعفّوّ باشد ، علمم حقیقی باشد نه تعلّم و تصنّع باشد ، حبّم حقیقی بشود نه تحبّب   بشود ، حلمم حقیقی بشود نه تحلّم بشود ، یعنی راستی راستی همان جوری  به این صفات متصف شود که منعم افراد و اشخاص (خداوند) به آنها متّصف است. یعنی مثلا به حقیقت کرم متصف شود، چرا که حقیقت کرم یعنی خدا ، حقیقت علم یعنی خدا همین شخص تقاضا می کند که خدایا به نحو ایجاب جزئی در این اوصاف رایگان بشوم .  ساقی می گوید که باید سعی بکنی که متّصف بشوی لااقل به دو صفت از اوصاف پروردگار . راستی راستی عفوّ بشوی ، راستی راستی کریم بشوی ، راستی راستی از تکرّم بیایی بیرون . بخل در مرتبه اولی ازاله شده ، در مرتبه ثانیه بخل که نیست، نیست، تکرّم هم نیست ، بلکه کرم است . غضب که نیست (مال مرتبه اوّلی است) ، تحلّم هم نیست ، بلکه حلم حقیقی است . راستی راستی همان جوری که خدای اجلّ عالی حلیم است این شخص هم به نحو ایجاب جزئی حلیم بشود . پس از اوصاف پروردگار به نحو ایجاب جزئی ، لازم هم نیست ایجاب کلّی باشد ، در اثر سعیش و طلب از خدایش غسّاله سوّمی که فنای شخص است اعمّ از فنای در اسم ، فنای در صفت ، فنای در ذات و فنای در فعل برایش حاثل شود. هر چیزی که نصیبش شود برایش توفیق است. یعنی راستی راستی این آقا غیر از کرم چیزی نمی فهمد ، راستی راستی این آقا غیر از علم چیزی نمی فهمد، راستی راستی غیر از حبّ چیزی نمی فهمد . دیگر اطالۀ سخن نمی کند به خطابه و وعظ و اندرز و مقدّمه چینی و قیاس راه انداختن. راستی راستی می رود طرف صفت پروردگار به نحوی که فرودگاهش علم است ، فرودگاهش حلم است ، فرودگاهش عفو است ، فرودگاهش حبّ است و هکذاو در مرتبه ثالثه یواش یواش این فرد کریم به هیچ نحو خودش را نمی بیند . کرمی که از او صادر می شود اطمینان دارد کرم خدا است . من را در کار نمی بیند . دانش از او صادر می شود ولیکن خودش را در بین نمی بیند ، یعنی بین خودش و خدای خودش انّیتِ خودش که محترم است ، یعنی عالم قطعی است ، حلیم قطعی است لکن در عین حالی که حلیم است شخص او هنوز هستش . لذا حضرت ( خدا رحمتش کند ) امام خمینی فرمودند و بسیار صحیح و با جا فرمودند:‌ « العلم حجاب الاکبر » . نه علم تنها حجاب اکبر است ، الحلم هم حجاب الاکبر، الکرم هم حجاب الاکبر . تمام اوصاف ، نه که فقط علم این جور است. چون هر یک از این اوصاف موصوف می خواهند مادامی که موصوف شخص است باز هنوز هستش . آرزویش وقتی محقّق می شود که راستی راستی کرم از او صادر شود و خودش در کار نباشد ولو باز به نحو ایجاب جزئی مقداری از آن مانده است ، ولی کرم از روی روح که پروردگار عالم به او عطاء کرده کریم است علم او از روح عطاء پروردگار است. علم می آید بیرون ، یواش یواش خودش ، رذائل خودش، استغفرالله انتقام جوئی خودش در کار نیست ، به کلّی از بین رفته.
از حضرت صادق (ع) نقل شده که فرمودند:
(( کَرَّرْتُها حَتّى سَمِعْتُ مِنْ قائِلِها )).
(( آنقدر مکرّر کردم کلمه طیّبه إِیَّّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّّاکَ نَسْتَعِینُ را که از خود خدا شنیدم ))
یعنی از حضرت ربّ العزّه می شنوند نه از خودشان.
وصلّى الله على محمّد و آله الطاهرین